ابزار رايگان وبلاگ

پایگاه فیلم های سینمایی




پایگاه فیلم های سینمایی


موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 87970
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

» نقد و بررسی فیلم The Avengers

انتقام جویان : The Avengers

کارگردان : Joss Whedon

نویسنده : Zak Penn ، Joss Whedon

بازیگران :

Robert Downey Jr....Tony Stark / Iron Man

Chris Evans...Steve Rogers / Captain America

Mark Ruffalo...Bruce Banner / The Hulk

Chris Hemsworth...Thor

Scarlett Johansson ...Natasha Romanoff / Black Widow

Jeremy Renner...Clint Barton / Hawkeye

Tom Hiddleston...Loki

Clark Gregg...Agent Phil Coulson

Cobie Smulders ...Agent Maria Hill

Samuel L. Jackson...Nick Fury

Gwyneth Paltrow...Pepper Potts

و...

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

زمان : 142 دقیقه

کمپانی مارول و داستان قهرمان های رنگارنگش سالهاست که میهمان خانه های مردم هست بطوریکه تقریباً امکان ندارد کسی را در جهان بیابید که نامی از قهرمان های این کمپانی نشنیده باشد. این قهرمان ها با دلاوری ها و قدرت هایی که در کتابهایشان از آنها نام برده شده، می توانند هر دشمنی را از پای درآورند و جهان را از شر بدی ها خلاص کنند. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و صاحبان قلم، به دلیل آنکه تاریخ کشور آمریکا فاقد قهرمان واقعی بوده ( کسی که بتوان او را قهرمان ملی توصیف کرد) ، تصمیم بر این گرفته شد تا چنین قهرمان تخیلی به مردم معرفی شوند و چنان بر روی آنها تبلیغ شود تا روزی تبدیل به یکی از اجزای لاینفک زندگی مردم آمریکا شود که باید گفت در این راه کاملاً هم موفق بوده اند. امروز بعد از گذشت بیش از نیم قرن از پیدایش این قهرمان ها شاهد هستیم که فرهنگ قهرمان پروری به خوبی در جامعه آمریکا نهادینه شده و بیشتر مردم این کشور کماکان علاقه مند هستند تا شنل بر تن کنند و به نجات دنیا بشتابند!

اما در دهه ی نخست قرن بیست و یکم بود که شاهد ورود پر قدرت قهرمانان کتابهای کمیک مصور بر پرده سینماها بودیم. مرد عنکبوتی، سوپرمن و بتمن از جمله شخصیت هایی بودند که ورودشان بر پرده سینماها موفقیت آمیز بود و تهیه کنندگان هم با سود فراوانی که از فروش این فیلمها بدست آورده بودند، با مارول به مذاکره پرداختند تا بتوانند امتیاز شخصیت های دیگر این کمپانی را برای تبدیل به نسخه سینمایی خریداری کنند. اما بین یکی از مهمترین شخصیت هایی که گمانه زنی ها درباره محبوبیت آن هر روز بیشتر می شد، تونی استارک یا همان مرد آهنی بود. این شخصیت از آن جهت که نسبت به اَبَر قهرمانان دیگر ، اندکی ناشناخته تر بود ( مخصوصاً برای مردم دیگر نقاط جهان)، مارول مردد بود تا امتیاز ساخت فیلم از روی این شخصیت را صادر کند اما در نهایت با مذاکرات فراوانی که انجام شد بالاخره مارول کوتاه آمد و فیلم « مرد آهنی/ Iron Man » ساخته و روانه سینماها شد و استقبال بسیار خوبی هم از آن بعمل آمد. این استقبال خوب سبب شد تا تهیه کنندگان به این فکر بیفتند که گروه " انتقام جویان " که شامل تعدادی از قهرمانان می شود را با هم در یک فیلم گرد هم آورند. اما این پیشنهاد با مخالفت مارول مواجه شد چراکه آنها معتقد بودند به جز مرد آهنی و هالک ، دیگر قهرمان ها هنوز برای مخاطبان سینما به درستی معرفی نشده و بهتر هست که ابتدا برای هرکدام از آنها فیلمی جداگانه ساخته شود و بعد از آشنا شدن تماشاگران با آنها و همچنین بازخورد فیلمهایشان، این گروه را در یک فیلم دور یکدیگر جمع کرد و همینطور هم شد. در سالهای گذشته و به فاصله کوتاهی از یکدیگر ، شخصیت هایی نظیر کاپیتان آمریکاو ثور به سرعت وارد سینماها شده و صاحب فیلمی اختصاصی برای خود شدند؛ در این بین قهرمانان کوچکتری نظیر " بیوه سیاه پوش " هم در قسمت دوم « مرد آهنی » به اختصار معرفی شد تا ذهنیت تماشاگر برای تماشای فیلم « انتقام جویان/ The Avengers » کاملاً آماده شود.حالا بعد از گذشت 7 سال از اولین صحبت ها درباره ساخته شدن این فیلم، « انتقام جویان » به نمایش عمومی درآمده و انتظار می رود تا بتواند به فروش بسیار چشمگیری در گیشه سینماها دست پیدا کند. 

احتمالاً بسیاری از شماها با شخصیت های معروفی که در این فیلم با آنها سر و کار خواهید داشت آشنا هستید اما برای کسانی که با این قهرمان ها آشنایی ندارند :

تونی استارک- مرد آهنی : فردی ثروتمند، خوش گذران، به شدت باهوش و مخترعی بی نظیر که از بدو پیدایش در داستانهای کمیک مصور، در حال اختراع و تغییر ایجاد کردن در زره شخصی اش بوده! تونی یک آدم معمولی است و هیچ قدرت ذاتی ندارد اما با ساخت یک لباس فوق العاده قدرتمند و خاص و قرار گرفتن در داخل آن، تبدیل به قهرمانی می شود که کمتر کسی می تواند در مقابلش مقاومت کند. اوج دوران محبوبیت شخصیت مرد آهنی در دهه ی 60 میلادی یعنی زمانی که تکنولوژی رفته رفته در حال رسوخ به زندگی مردم عادی بود شکل گرفت. در این دوران مرد آهنی نماد زندگی مدرن و مبارزه با زندگی سنتی بود اما همین شخصیت با افول تکنولوژی و درک بشر از اینکه این تکنولوژی چندان هم بی دردسر نیست، در دهه ی 80 تنزل پیدا کرد و عالم مستی را پیش گرفت!

استیو راجرز – کاپیتان آمریکا : این شخصیت را می توان قدیمی ترین قهرمان داستانهای مصور معرفی کرد. کاپیتان آمریکا همانطور که از ظاهرش پیداست، یکی آمریکایی به تمام معناست و مردم آمریکا هم عاشقانه او را دوست دارند.یکی از نکات جالب اما عجیب درباره این شخصیت این است که بخش زیادی از درآمد حاصل از فروش کتابهای مصوری که براساس شخصیت او به نگارش درآمده، در زمان جنگ جهانی دوم صرف عملیات های نظامی آمریکا شد! کاپیتان آمریکا هم به مانند تونی استارک قدرت ذاتی خارق العاده ای ندارد اما بر روی او آزمایشاتی انجام شده که نتیجه اش افزایش میزان کارایی بدن او بوده. وی به هنرهای رزمی تسلط دارد و با استراتژی های جنگی هم آشنایی کامل دارد؛ این را هم اضافه کنم که یک سپر آمریکایی ( باید ببینید تا متوجه شوید! ) هم دارد که همه کاری برایش انجام می دهد! این شخصیت همانطور که گفتم یه یک وطن پرست کامل است و در برهه های مختلف تاریخ آمریکا در کنار مردم این کشور بود. نکته جالب درباره او این است که در یکی از کتابها مدتی با یک همجنس خواه دوست بوده!

بروس بنر – هالک : این شخصیت در هیچ زمان به محبوبی دیگر قهرمان ها نبوده و دلیلش هم ظاهر نه چندان مهربانش است! هالک تا مدتها به دلیل عدم محبوبیت، صاحب عنوان اختصاصی نمی شد تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتند او را هم صاحب داستانی اختصاصی کنند اما این هم چندان کمک نکرد تا این غول سبز به محبوبیت بالایی دست پیدا کند. نحوه شکل گیری هالک به این صورت هست که بروس بنر دانشمند ، در حال آزمایش بر روی اشعه گاما به صورت اتفاقی خودش در معرض این اشعه قرار می گیرد و پس از مدتی متوجه می شود که اگر عصبی یا هیجان زده شود تبدیل به غولی سبز رنگ و گردن کلف می شود که می تواند همه چیز را به هم بریزد. در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری صورت گرفت تا به هالک رنگ و رویی جذاب تر ببخشند اما کماکان این شخصیت در مقایسه با دیگر قهرمانان از محبوبیت پائین تری برخوردار است. ذکر یک نکته هم درباره هالک خالی از لطف نیست و آن اینکه رنگ سبز این هیولا از ابتدا برایش تدارک دیده نشده بود بلکه وجود این رنگ به این دلیل است که در همان سالهای اولیه انتشار داستانهای هالک، یکبار رنگ جاپخانه دچار مشکل شده بود و بجای خاکستری رنگ سبز را چاپ کرد! نویسندگان هم دیدند و خوششان آمد و همین رنگ را بکار گرفتند!

ثور : ثور اولین بار در سال 1962 در کمیک بوک ها مشاهده شد اما اولین بار در سال 1966 صاحب یک عنوان اختصاصی شد. خلاصه معرفی شخصیت او به این شکل است که : وی به خاطر دلاوری خارج از قوانین، از جانب پدرش اودین روانه کره زمین می شود تا در اینجا کمی آب خنک بخورد اما در همین زمین برای خودش دوستان و همراهانی پیدا می کند. این شخصیت یک کمربند عجیب دارد که هر وقت تصمیم بگیرد آن را ببندد، قدرتش چند برابر می شود! او همچنین یک پُتک سنگین دارد که بر سر هر نگون بختی فرود بیاید، بالافاصله او را از پای در می آورد. این پتک همچنین قابلیت تغییر وضعیت آب و هوایی را هم دارد و در کل خیلی بدرد بخور هست.

ناتاشا رومانوف – بیوه سیاه پوش : این یکی شخصیت را احتمالاً کمتر کسی نامی ازش شنیده است ولی جالب است بدانید که یکی از قدیمی ترین شخصیت ها از بدو پیدایش داستانهای کمیک می باشد! بیوه سیاه پوش البته بیوگرافی درست و حسابی ندارد و هر آنچه که در این سالها از شخصیت او به دستمان آمد به این صورت است که او جاسوس سابق شوروی است که بنا به دلائلی دیگر در آنجا کار نمی کند و عضو گروه " انتقام جویان " شده است. از قدرت های این خانم می توان به تسلطش به ورزشهای رزمی شرقی اشاره کنم که خیلی به کارش می آید. فکر می کنم این شخصیت با این فیلم بیشتر به مخاطب معرفی خواهد شد و احتمالاً در آینده هم صاحب فیلمی اختصاصی شود.

کلینت بارتون –هاوکی : این شخصیت هم در سینما تازه وارد است و به احتمال فراوان سازندگان در حال محک زدن محبوبیت او بعد از اکران فیلم هستند. از ویژگی های هاوکی می توان به کمانش اشاره کرد که با استفاده از آن می تواند هر نقطه ای را هدف قرار دهد. در وصف شخصیت او باید بگویم که به شدت خودپسند هست و با هیچکس هم کاری ندارد و کار خودش را انجام می دهد!

حال همگی این شخصیت ها در فیلم « انتقام جویان » گرد هم جمع شده اند تا داستانی دیگر از نجات دنیا را برای مخاطبشان معرفی کنند؛ اینبار داستان از این قرار است :

سازمان عملیات مخفی ایالات متحده ( در اینجا با نام اختصار S.H.I.E.L.D ) به تازگی منبع قدرتی بسیار عظیم به نام " تسراکت " را کشف کرده است که می تواند نسل بشر را برای همیشه ریشه کن کند! این قدرت پیش از این توسط نیروهای ویژه نازی ( با نام اختصار H.Y.D.R.A ) تحت آزمایش قرار گرفت اما با اینحال نیروهای نازی نتوانستند از آن استفاده بعمل آوردند. حالا این نیرو به دست لوکی ( تام هیدلستون ) که برادر ثور می باشد افتاده و او قصد دارد تا با استفاده از این نیرو کره زمین را از بین ببرد. در این وضعیت خطرناک، رئیس سازمان S.H.I.E.L.D به نام نیک فوری ( ساموئل ال جکسون ) در می یابد که با تدابیر معمول نمی توان از این خطر جان سالم بدر برد از این رو تصمیم می گیرد تمام قهرمانان جهان را دور یکدیگر جمع کند و برای خنثی سازی این تهدید بزرگ از آنها کمک بخواهد. او برای اینکار سراغ استیو راجرز ( کریس اوانز ) تونی استارک ( رابرت دونی جونیور ) بروس بنر ( مارک رافالو ) ثور ( کریس همسورث ) ناتاشا رومانوف ( اسکارلت یوهانسون ) و کلینت بارتون ( جرمی رینر ) می رود و از آنها درخواست می کند تا در این عملیات سخت دولت را همراهی کنند. این قهرمانان جان بر کف هم پیشنهاد فوری را می پذیرند اما...

اصلی ترین نگرانی منتظران این فیلم همواره این موضوع بوده که آیا « انتقام جویان » خواهد توانست عدالت را در حق همه قهرمان ها بکار ببرد یا خیر. برای درک این موضوع کافی است تا نگاهی به گذشته هرکدام از قهرمانان این فیلم در عالم سینما بیندازیم : کاپیتان آمریکا ( یک فیلم ) مرد آهنی ( دو فیلم ) هالک ( دو فیلم ) ثور ( یک فیلم ). همانطور که می بیند تمام شخصیت های داستان ( به غیر بیوه سیاه پوش و هاوکی که احتمالاً آنها هم در آینده صاحب عناوین اختصاصی خواهند شد ) هر کدام به تنهایی در مدت زمان نزدیک به دو ساعت در راس فیلم قرار داشته اند و حالا جاس ویدون ( کارگردان ) می بایست تمامی این شخصیت ها را در مدت زمان دو ساعت و نیم در کنار یکدیگر قرار دهد؛ آن هم بطوریکه هیچکدام از طرفداران این شخصیت ها گلایه ای نداشته باشند که در حق این شخصیت ظلم شده و دیگری مدت زمان بیشتری را به خود اختصاص داده است! 

اما خوشبختانه ویدون با وسواسی مثال زدنی موفق شده تا شیمی بی نظیری بین اَبَر قهرمانان مغرور ایجاد کند بطوریکه هرگز احساس نخواهید کرد در حق کسی اجحاف شده است. در « انتقام جویان » تونی استارک با توجه به بامزه بودن اش به عنوان شخصیت محوری استفاده شده و بیشتر مدت زمان فیلم هم علی رغم اینکه می بایستی حول محور ثور و برادرش لوکی باشد ( با توجه به داستان فیلم که درباره نبرد این دو است ) اما استارک در کانون توجهات قرار دارد. دیالوگ های جالب و بامزه ای که میان او و کاپیتان آمریکا درباره نحوه زندگی مطرح می شود را حتماً باید بشنوید تا عاشقش شوید! البته اگر حوصله شنیدنش را دارید این را هم باید اضافه کنم که تقابل تمامی شخصیت ها در این فیلم براساس نماد شکل گرفته و در اینجا مرد آهنی نماد برتری تکنولوژی و کاپیتان آمریکا هم نماد وطن پرستی می باشد و با این وضعیت خودتان حساب کنید که هدف از صحبت های میان این دو چیست! بگذریم...دیگر شخصیت جذاب فیلم که رفتارش در جریان فیلم اتفاقات جالبی را رقم می زند، هالک است. برخلاف سالهای گذشته که اریک بانا و ادوارد نورتون ایفاگر نقش این شخصیت بوده اند، در « انتقام جویان » این مارک رافالو است که اینبار تبدیل به هالک شده. هالک همانطور که می دانید به دلیل گذشته تلخش اعتماد چندانی به دولت و کلاً جماعت انسان ندارد و در جریان این فیلم هم رفتارهای عجیب اش باعث بوجود آمدن اختلافاتی بین او و ثور می شود. البته ویدون بیشتر مدت زمان مربوط به هالک را به بخش درام این شخصیت اختصاص داده و باید بگویم که رافالو بیشتر در این فیلم یک نقش درام بازی کرده تا اکشن. اما شخصیت ثور در « انتقام جویان » انعطاف پذیر نیست و بیشتر شباهت به همان شخصیتی دارد که در فیلم اصلی « ثور » مشاهده کرده ایم . البته باید اضافه کنم که وجود تونی استارک در اینجا هم بسیار کارساز بوده بطوریکه در یکی از سکانس ها به ثور می گوید: « آیا مادرت اطلاع داره که از لباسش استفاده کردی؟! ( اشاره به شنل قرمز و خوش رنگ ثور! ) ».

در مجموع 45 دقیقه ابتدایی فیلم « انتقام جویان » صرف معرفی شخصیت ها و تعامل و حتی مقابله آنها با یکدیگر ( به خاطر لو رفتن داستان فیلم از ذکر دلیل آن خودداری می کنم ) می شود. این مدت زمان با اینکه شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما مطمئناً جذابیت های خاص خود را دارد؛ برای من یکی از بهترین این صحنه ها زمانی بود که تونی استارک سر به سر هالک ( با آن پرستیژ خشن و همیشه ترسناکش! ) می گذارد و به او می گوید : «من یکی از طرفداران پر و پا قرص تو در زمانی که کنترلتو از دست می دی و تبدیل به یک غول سبز خشن می شی هستم! ».

اما بعد از اینکه همگی شخصیت ها به خوبی معرفی شدند، نوبت به مقابله با دشمن می رسد و به عبارت ساده تر، اکشن از راه می رسد که « انتقام جویان » در این مورد هم عالی عمل کرده است. صحنه های مبارزه بین اعضای گروه در یک سوم آغازین فیلم به بهترین نحو احسن به تصویر کشیده شده و تمامی شخصیت ها به خوبی از قدرت های خود پرده برداری کرده و از یکدیگر زهر چشم می گیرند! اما اوج کار گروه جلوه های ویژه فیلم سکانس پرواز سفینه های خرچنگ مانند بر فراز نیویورک است که با استفاده از جدیدترین تکنولوژی های جلوه های ویژه سینمایی ساخته شده است. در یکی از بهترین این سکانس ها ما با سفینه ای خرچنگ مانند روبرو می شویم که به شدت بزرگ و هیجان انگیز است! ( حتی بزرگتر از هیولاهای فیلم «نرد تایتان ها / Clash of Titans » ! ) کیفیت بالای به کار رفته در طراحی این هیولای بی شاخ و دم که دندان های بسیار بزرگی هم دارد، تماشایی و حیرت انگیز است. در مجموع باید بگویم که سکانس های اکشن فیلم « انتقام جویان » کم نقص است و تمامی شخصیت های معروف هم در آن به یک اندازه سهم داشته اند. نکته جالب درباره اکشن فیلم این هست که شخصیت هالک در بعضی موارد حتی از شخص لوکی هم برای گروه " انتقام جویان " خطرناک تر می شود و یکی باید جلوی او را بگیرد! در کل باید گفت که « انتقام جویان » در بخش جلوه های ویژه نمره کامل را می گیرد و کم و کسری فاحشی در آن به چشم نمی خورد. شاید تکانهای شدید دوربین که در بعضی موارد بسیار آزار دهنده است، بزرگترین مشکل این فیلم باشد اما مطمئن باشید که قهرمانان داستان اجازه نخواهند داد تا شما چندان از این مشکل آسیب ببینید.

مجموعه بازیگران « انتقام جویان » هم کار خود را به خوبی انجام داده اند. رابرت دونی جونیور در نقش تونی استارک مانند همیشه بهترین عملکرد را داشته است. دونی جونیور با شوخی های همیشگی اش کمک بسیاری کرده تا دیگر شخصیت های فیلم هم که همگی یا جدی و یا افسرده هستند، کمی بامزه تر به نظر برسند. کریس ایوانز در نقش کاپیتان آمریکا مقتدر است و می توان امیدوار بود که در دنباله فیلم « کاپیتان آمریکا » هم حضور پیدا کند، کریس همسورث در نقش ثور بیشتر متمایل به شخصیت کمیک اش است و می توان گفت که کلاسیک رفتار می کند! مارک رافالو در نقش هالک افسرده تر از هر زمان دیگری است. وی به خوبی موفق شده تا تصویر مردی را که عشق و زندگی اش را از دست داده تجسم کند؛ البته امیدوارم بالاخره این قهرمان سبز و بد اخلاق روزی متحول شود تا با دیدن او کمی انرژی بگیریم! اسکارلت یوهانسون و جرمی رینر هم به ترتیب در نقشهای بیوه سیاه پوش و هاوکی ، حضور موفقی را تجربه کرده اند. شما در این فیلم به وضوح می توانید ببیند که اسکارلت بسیار تلاش کرده تا بتواند تماشاگران را متقاعد کند که بیوه سیاه می تواند تبدیل به یک فیلم مستقل شود و به حضور کوتاه مدتش در داستانهای کمیک خاتمه دهد؛ البته تهیه کنندگان هم بیکار ننشستند و وعده داده اند چنانچه این شخصیت بازخورد اجتماعی مناسبی داشته باشد، کلید ساخت فیلمی مستقل براساس آن را خواهند زد. جرمی رنر هم در نقش شخصیت کمان به دست هاوکی، قابل قبول است. اما به نظرم می شد تا از بازیگر دیگری به جای جرمی رینر استفاده کرد چراکه او در هر صورت بازیگر شناخته شده ای است و اختصاص دادن چنین نقشهای مکملی به او کمی بی انصافی است!

در پایان باید بگویم که « انتقام جویان » تجربه هیجان انگیزی از تماشای یک فیلم اَبَر قهرمانی است که هر بیننده ای را مجذوب خود خواهد کرد. جاس ویدون که پیش از این انتقاداتی هم از روی کار آمدن او در این پروژه مطرح شده بود، به خوبی موفق شده تا رهبری گروه قهرمانان را برعهده بگیرد و به بهترین نحو ممکن آنها را به طرفداران سرسخت قهرمان های کمیک تحویل دهد. اگر می خواهید از تماشای « انتقام جویان » لذت کافی ببرید، پیشنهاد می کنم صحبتهایی که درباره نشانه ها و کنایه ها و استعارات ... که درباره این فیلم وجود دارد را نادیده بگیرید و به عنوان یک فیلم اکشن از آن لذت ببرید. اگر بخواهید در « انتقام جویان » به دنبال نماد و غیره باشید، مطمئناً تماشای « انتقام جویان » تجربه بسیار بدی را برایتان رقم خواهد زد!

منتقد : میثم کریمی



نويسنده : HM | تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Seven Samurai

فیلم درخشان تازه آکیرا کوروساوا بازسازی طولانی‏ و اپیزودیک واقعه‏ای مربوط به ژاپن قرن شانزدهم‏ است.راهزنان،روستایی را غارت می‏کنند. روستاییان که کارد به استخوانشان رسیده،تصمیم‏ می‏گیرند جنگجویانی حرفه‏ای برای جنگ با راهزنان اجیر کنند.آنان پس از سختیهایی که در مرحله انتخاب متحمل می‏شوند،سرانجام هفت‏ تن را برمی‏گزینند.این هفت تن تشکیلات دفاعی‏ روستا را سازمان می‏دهند و موفق می‏شوند راهزنان‏ را قلع و قمع کنند.کوروساوا این طرح داستانی در اصل ساده را به دو شیوه پرورش می‏دهد،نخست‏ اینکه حوادث و زیر طرحهای فراوانی را وارد داستان‏ می‏کند؛جوانترین سامورایی،عاشق دختری روستایی‏ می‏شود که پدر بیمناک و بی‏اعتمادش او را به سر و وضع یک پسر درآورده؛تلاشهای یک آواره لافزن‏ خوش مشرب برای آنکه به عنوان یک سامورایی‏ پذیرفته شود.دیگر آنکه به هریک از کاراکترها شخصتی منحصر به فرد و به شدت متفاوت‏ می‏بخشد؛رهبر عاقل و مهربان و فارغ از نفسانیات، شمشیر زن حرفه‏ای فروتن و درعین‏حال وسواسی‏ و لافزن معتقد به آداب و رسوم اجدادی.در هفت‏ سامورایی،متد و شخصیت کوروساوا به وضوح‏ متجلی می‏گردد.او بیش از هر چیز یک روانشناس‏ مشاهده‏گر دقیق و یک تحلیلگر موشکاف رفتار انسانها است که شیوه‏ای کاملا متفاوت پیش گرفته‏ است.به عنوان مثال می‏توان به نحوه نمایش‏ عشاق جوان اشاره نمود؛نخستین باری که آنها نیمه هراسان به جنسیت یکدیگر پی بردند؛رشد جاذبه دوجانیه،شگفتی ساده‏لوحانه پسر و ترک‏ کردن دردناک و تقریبا دیوانه‏وار دختر را دیدم،اما کوروساوا در انتقال احساس آنها یا ایجاد همذات‏پنداری با آنها ناتوان می‏ماند.البته او برای‏ این کار از مناظر اطراف استفاده می‏کند تا حس‏ آنها را در صحنه تقویت کند.بد نیست در اینجا مقایسه‏ای انجام دهیم میان کوروساوا و فورد که‏ از قرار معلوم کوروساوا گفته تحت تأثیر او بوده‏ است.شباهتهایی سطحی بسیاری بین هفت‏ سامورایی با آثار فورد،به‏طور اخص و با وسترن به‏ طور اعم وجود دارد؛تکیه بر ارزشهای سنتی،استفاده‏ از مراسم و مناسک عامه،سوارکاری مضحکه‏آمیز، نمایش سریع و سرزنده سکانسهای اکشن،برشهای‏ استاکاتو(منقطع و مجزا در اصطلاح موسیقی- م.)،تنوع زوایا،فیلمبرداری از لابلای اسبهایی که‏ در گل‏ولای یورتمه می‏روند،فیلمهای اخیر این‏ گونه را به یاد می‏آورند.اما تفاوتها آشکارترند. تشییع جنازه نخستین سامورایی که در زد و خورد مقدماتی کشته شد،دقیقا از نوع صحنه‏های مورد علاقه فورد است،همراه با همه احترام و تکریمی‏ که برای دروانهای سپری شده قائل است و مردمان‏ معتقد و احساساتی‏ای که در آن جوامع وجود دارند. کوروساوا با این صحنه نخست شخصیت«سامورایی‏ دیوانه»را بار دیگر در معرض دید می‏گذارد-با حرکتی مبارزه‏جویانه،او برای آنکه احساس ناامیدی‏ و ناتوانی را در خود فرو بنشاند،پرچمی که مرد مرده بر زمین کاشته بود،برافراشته نگه می‏دارد- دوم با یک حادثه مؤثر،تنش روایت را بالا می برد؛ راهزنان نخستین یورش را هنگام تشییع جنازه‏ انجام می‏دهند.یکی از صحنه‏های عاشقانه نیز با شیوه‏ای مشابه مورد استفاده قرار گرفته؛و در هر مورد نهایت رودربایستی در مورد نمایش مستقیم‏ و آشکار هرگونه هیجانی-به غیر از خشم- احساس می‏شود.البته گفتن اینکه کوروساوا فورد نیست برای یک منتقد بی‏معناست؛مقایسه‏ فقط تا جایی ارزش دارد که معیار سنجش اهداف‏ فیلم باشد و اینکه فیلم تا چه حد توانسته است به‏ اهداف خود برسد.آنچه رانسومون را چنین منحصر به فرد و تأثیرگذار ساخته این است که همه چیز، از موضوع گرفته تا ساختاری صوری،شیوه نگارش، و شاید حتی موقعیت زمانی،برای این روش بیرونی‏ بررسی اخلاق و رفتار مساعد بوده است.در هفت‏ سامورایی،کوروساوا برای چیزی متفاوت می‏کوشد: یک خلق مجدد.اینکه گذشته و مردمی را که‏ داستان در مورد آنان است،به زندگی بازگرداند.اما فیلم با همه سعی‏اش در تطابق با ظواهر آن دوران، مشاهدات دقیق،سرزندگی فراوان و سبک بصری‏ شکوهمندش،نتوانسته در رسیدن به این هدف‏ کاملا موفق باشد.همه اجزا و عناصر،موجودند الاّ عمق و غنای زندگی.احساس می‏شود که هر حادثه با دقتی فوق العاده پرداخته شده است تا در بافت کلی جا بیفتد.داسنکوی در سه‏گانه گورکی‏ شخصیتی به مراتب ساده‏تر و از بسیاری جهات‏ عادی‏تر است؛اما او به آنچه کوروساوا برای رسیدن‏ به آن تلاش می‏کند،می‏رسد،بدون آنکه توجهی‏ به آن داشته باشد.به نظر می‏رسد که زندگی‏ خودش،از دانسکوی می‏تراود،و او را در رودخانه‏ عظیمش با خود می‏برد.اما کوروساوا مانند یک‏ مهندس،کانالی اعجاب‏انگیز طراحی می‏کند تا رودخانه زندگی در آن جریان یابد.این جریان فقط هنگامی که کوروساوا«سامورایی دیوانه»را نمایش‏ می‏دهد،گاهی طغیان می‏کند.توشیرو میفونه با مسخره کردن مقام سامورایی در یک پیروزی‏ مضحک،جست‏وخیز می‏کند،در رودخانه ماهی‏ می‏گیرد،و-در مقام یک فالستاف دیگر-نوچه‏های‏ مرعوب شده‏اش را دست می‏اندازد و بی‏پروایی‏ خود و گاهی اوقات ذوق و سلیقه دور از دسترسشان‏ را به معرض نمایش می‏گذارد.بازی او عالی و بی‏نظیر است،هیچ فرصتی را به هدر نمی‏دهد و فقط در تکمیل انگیزه‏ای طبقاتی که بیهوده وارد داستان شده است(او در واقع رعیتی است که‏ می‏خواهد سامورایی باشد)ناتوان می‏ماند(در این‏ مورد قصور بیشتر از جانب فیلمنامه است تا بازیگر)، شاید به‏خاطراینکه به نحوی مسامحه‏کارانه، امروزی و معاصر می‏نماید،با بقیه نامتناسب است.

البته استثناهایی که ذکر شدند نباید باعث‏ شوند که از تحسین شگفت‏اور فیلم بازبمانیم.در تمام طول 5/2 ساعت فیلم که(که اتفاقا نسخه‏ صادراتی فیلم،یک ساعت کوتاهتر از نسخه اصلی‏ است)حادثه پس از حادثه با ظرافت و سرعت خلق‏ می‏شود؛روستاییان هنگام ورود ساموراییها مخفی‏ می‏شوند و فقط زمانی که زنگ خطر به صدا درمی‏آید آشفته‏حال به پای آنها می‏ریزند،دستگیری‏ یک دزد و مرگ او که به نحوی درخشان در یک‏ حرکت آهسته معلق می‏گردد،طرح موجز و شگفت‏آوری از همسر زارع که توسط راهزنان ربوده‏ شده و هیجان‏زده،گناهکار و بیزار،بیهوش می‏شود در سطحی دیگر،کوروساوا استاد داستانگویی با استفاده از تکنیک تعلیق،غافلگیری،و هیجان‏ است و از این نظر به هیچ وجه از استادان وسترنش‏ کم ندارد،فقط هنگامی که یک رشته از جنگلها را پشت سر هم می‏آورد اندکی دچار یکنواختی می‏شود. او دقیقا می‏داند چه زمانی سکوت را نگهدارد، چگونه برای یک واقعیت غیر عادی جا باز کند تا حد اکثر تأثیر را بگذارد،و همچنین می‏داند در کلوزآپهای روستاییان که وحشت‏زده و ناامید در جستجوی سامورایی به دقت در خیابانی شلوغ‏ می‏نگرند،یا نماهای تعقیبی وحشیانه‏ای که میفونه‏ مست در تعقیب کسی که به او حمله کرده،تلوتلو می‏خورد،استفاده‏اش از دوربین خیره‏کننده و رعب‏آور است.فیلم به لحاظ بصری تأثیری مهیب بر جا می‏گذارد.کوروساوا می‏تواند ظرافت ظاهری را با دقت دراماتیک بیامیزد،و با بسیاری از صحنه‏هایش‏ تأثیر تصویری تکاندهنده‏ای به وجود آورد.هجوم‏ به مخفی‏گاه راهزنان،هنگامی که جنازه‏های آنها درهم پیچیده و برهنه اینجا و آنجا در برکه‏های‏ گل‏آلود بیرون کلبه‏های در حال سوختن افتاده،از تابلوی«مصیبت‏زدگان»فرانسیسکو گویا کم‏ارزش‏تر نیست.در واقع تأثیر نهایی هفت سامورایی‏ بی‏شباهت به«سالامبو»ی فلوبر نیست،و در نهایت‏ آنچه مورد تحسین قرار می‏گیرد،جذابیت و دلفریبی‏ ذاتی موضوع نیست که تلاش ماهرانه یک استاد کار است.

منقد: تونی ریچاردسون

ترجمه: ساسان گلفر

منبع: مجله نقد سینما » شماره 35

سایت نورمگز



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Iron Lady

بانوی آهنین  : The Iron Lady

کارگردان : Phyllida Lloyd

نویسنده : Abi Morgan

بازیگران :

Meryl Streep ...Margaret Thatcher

Jim Broadbent...Denis Thatcher

Richard E. Grant...Michael Heseltine

و...............

ژانر : بیوگرافی- درام

درجه سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

زمان : 105 دقیقه

« مارگارت تاچر » را جدای از مسائلی که در ابتدای آغاز دهه ی 90 میلادی برایش رخ داد و در جریان آن از قدرت سیاسی او به شدت کاسته شد ، باید یکی از پرقدرت ترین سیاستمداران تاریخ بریتانیا به حساب آورد. « مارگارت تاچر » در سال 1979 موفق شد به عنوان اولین زن تاریخ بریتانیا ، به عنوان نخست وزیری دست پیدا کند و تا سال 1990 نیز در این پُست باقی ماند. « تاچر » در زمانی به نخست وزیری منصوب شد که بریتانیا درگیر بحران مالی شدیدی بود. این بحران مالی زمانی بوجود آمد که دولت بریتانیا اعلام کرد میزان تولید داخلی این کشور در سال 1978 تنها یک درصد بوده اما میزان خرج مردم به میزان 5 درصد افزایش پیدا کرده است! از این رو پس از روی کار آمدن دولتِ « تاچر » ، وی سیاستی که اصطلاحاً « مانیتاریستی » ( به معنای پول محوری )نامیده می شد را بکار گرفت که در نتیجه آن در سال 1983 میزان تورم بریتانیا از 20% به کمتر از 4% کاهش پیدا کرد و علاوه بر آن قدرت خرید مردم نیز به نحو قابل توجهی افزایش یافت. « تاچر » معتقد بود که دولت می بایست بیشتر به قانونمندی و ایجاد نظم در کشور بها دهد و پیشبرد فعالیت های اقتصادی را به شرکت های خصوصی واگذار کند. نتیجه این شد که در سالهای دهه ی 80 میلادی علاوه بر کاهش نرخ تورم، میزان افزایش درآمد هفتگی مردم به شکل قابل توجهی ( حدود 14% ) افزایش یافت و آوازه قدرت بازار بورس بریتانیا نیز در کل اروپا پیچید. اما این نحوه مدیریت « تاچر » که با نام « تاچریسم » هم شناخته می شود، در آغاز دهه ی 90 میلادی به دلیل افزایش مالیات ها اعتراضاتی را به خود دید. این اعتراض اگرچه می توانست با مدیریت توانمند « تاچر » برطرف شود اما حزب محافظه کار که با افزایش رشد اقتصادی انگلیس ترجیح می داد فرد دیگری را جایگزین این خانم قاطع کند، از این موقعیت استفاده کرد و با استفاده از اهرم فشار، باعث شد تا « مارگارت تاچر » بعد از 11 سال از نخست وزیری کنار برود. درباره خانم « تاچر » ذکر این نکته خالی از لطف نیست که او در سال 1356 سفری هم به ایران داشت و توانست با مقامات عالی رتبه آن زمان دیدارهایی داشته باشد. « تاچر » در این دیدار توانست جلسه ایی هم با هوشنگ انصاری ( رئیس هیات مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت در زمان قبل از انقلاب اسلامی ) داشته باشد که در آن خطاب به انصاری گفته بود :« شما كشوري نه كشاورزي و نه صنعتي هستيد، از يك طرف صنعتي نمودن ايران را در راس برنامه‌هاي خود قرار مي‌دهيد و از شركت‌هاي خارجي براي سرمايه‌گذاري در ايران و انتقال تكنولوژي دعوت مي‌كنيد و از طرف ديگر با قانون واگذاري 49 درصد سهام كارخانجات به كارگران همه آنها را فراري مي‌دهيد تا سرمايه‌هاي خود را خارج نمايند. شما نه كاپيتاليست هستيد و نه سوسياليست، شما در حقيقت نمي‌دانيد چه مي‌خواهيد!» . « بانونی آهنین » که لقبِ « مارگارت تاچر » در زمان نخست وزیری بود، نام فیلمی به کارگردانی « فیلیدا لوید » می باشد که قصد دارد به زوایای مختلف زندگی این سیاستمدار پرقدرت بریتانیا بپردازد.

در ابتدای فیلم ما مارگارت تاچر ( مریل استریپ ) را می بینیم که در اوج پیری به سر می برد. او حالا زنی سالخورده و بیمار است که نشانی از بانوی آهنین سابق ندارد. او بعد از بلند شدن از خواب با همسرش دنیس تاچر ( جیم برادبنت ) صحبتهایی انجام می دهد اما این صحبتها راه به جایی ندارد زیرا دنیس سالهاست که از دنیا رفته و در حال حاضر این تنها توهم مارگارت است که باعث می شود با دنیس خیالی صحبت کند. حالا بعد از آشنا شدن تماشاگر با شرایط سخت زندگی مارگارت تاچر ، ما به گذشته می رویم تا نحوه روی کار آمدن خانم تاچر و فراز و نشیب های زندگی سیاسی او را ببینیم...

فیلم در فصل ابتدایی خود که قصد معرفی کردن «مارگارت تاچر» را به مخاطبینش دارد خوب عمل کرده. در این فصل ما دختری را می بینیم که علی رغم رویه مرد سالاری در دنیای سیاست تصمیم می گیرد یک تنه به دل آنها بزند و سیاست را به دست بگیرد. در فصل ابتدایی « بانوی آهنین » ،«فیلیدا لوید » به خوبی موفق شده تصویری مقتدر از زنی را به تصویر بکشد که علی رغم بی تجربه بودن، با صراحت کلام و مدیریت منظمی که دارد می تواند خود را به راحتی در دنیای پر پیچ و خم سیاست بالا بکشد. باید بگویم که پرداخت شخصیت «مارگارت تاچر» در اوایل فیلم دقیقاً همانی است که از خودِ او سراغ داشتیم؛ یعنی رُک و سخت گیر. اما مهمترین بخش فیلم که انتظار می رفت بتواند جنجال های فراوانی ایجاد کند، بخش نخست وزیری «تاچر» بود که متاسفانه در « بانوی آهنین » گرفتار نوعی محافظه کاری شده است. اینکه فیلمی درباره « مارگارت تاچر » ساخته شود و در آن مسائل مهم سیاسی تا بدین حد خلاصه شده و سربسته در فیلم قرار بگیرد، اتفاقی است که هضم آن برای تماشاگر حرفه ایی سینما کار چندان آسانی نیست. در « بانوی آهنین » بسیاری از وقایع عجیب و غریب دوران نخست وزیری « مارگارت تاچر » مانند مناقشه بین انگلستان و آرژانتین بر سر مالکیت مجمع الجزایر فالک لند و اعتصاب معدنچیان که تبدیل به بزرگترین اعتصاب تاریخ انگلستان نیز شده بود، از جمله رویدادهایی بود که انتظار می رفت مورد بررسی قرار گیرد اما این فیلم به راحتی تنها با ذکر یک توضیح کلی، از کنار آن عبور می کند و سوالات بسیاری را بی پاسخ می گذارد. متاسفانه باید گفت که « فیلیدا لوید » جسارت لازم را برای به چالش کشیدن زندگی سیاسی « مارگارت تاچر » نداشته و درست در زمانی که مقدمات ورود فیلم به ورطه سیاست آماده می باشد. فیلم ناگهان رنگ عوض می کند و ما را به زندگی شخصی « تاچر » هدایت می کند که شاید برای مخاطب از نظر جذابیت در مرحله آخر باشد! البته « بانوی آهنین » مشکل دیگری هم دارد و آن اینکه بعضاً در فیلم از تصمیمات اشتباه « تاچر » در دوران نخست وزیری اش به نوعی حمایت می کند. همه کسانی که با دوره نخست وزیر « تاچر » آشنایی دارند به خوبی می دانند که اعتصاب معدنچی ها و مناقشه فالک لند ، به دلیل رویکرد اشتباه کابینه « تاچر » شکل گرفت اما « بانوی آهنین » یکجورایی قصد دارد به ما می گوید که « تاچر » بنا به صلاح جامعه این تصمیمات را اتخاذ کرده بود! اگر از کم کاری فیلم در بررسی زندگی سیاسی « تاچر » چشم پوشی کنیم ، صحه گذاشتن بر اشتباهات « تاچر »  را دیگر نمی شود کاری کرد!

اما همانطور که پیش از اکران این فیلم بارها عنوان شده بود، برجسته ترین بخش فیلم بازی « مریل استریپ » در نقش « تاچر» است. « مریل استریپ » در این فیلم گریم سنگینی را بر روی صورتش تحمل کرده و از لحاظ ظاهری تقریباً هیچ تفاوتی با «مارگارت تاچر» واقعی ندارد! « مریل استریپ » در نقش «تاچر »چنان بازی قدرتمند و بی نقصی از خود ارائه داده که از الان به راحتی می توانم ادعا کنم که مجسمه بهترین بازیگر زن در اسکار 84 متعلق به اوست! بازی « استریپ » در این فیلم محدود به تقلیدهای ظاهری از «تاچر » نشده، او در « بانوی آهنین » به استادی تمام موفق شده صدای « تاچر »  را ( نه لهجه ، نه فُرمِ صحبت ) تقلید کند. « استریپ » در انجام این کار چنان مهارتی به خرج داده که مطمئن هستم اگر سخنرانی ها و مونولوگ های او را بدون تصویر بشنوید، امکان ندارد بتوانید بین او و «مارگارت تاچر» تفاوتی ببینید! رفتارهای فیزیکی «تاچر» نیز به خوبی توسط « استریپ » بازسازی شده و هیچ نقصی نمی توان بر آن گرفت. در سال گذشته بازی تحسین برانگیز « ناتالی پورتمن » در فیلم « قوی سیاه » همگان را متقاعد کرده بود که اسکار حق مسلم اوست، به نظرم نقش آفرینی « مریل استریپ » در فیلم « بانوی آهنین » به همان اندازه شایسته دریافت اسکار می باشد. دیگر بازیگر موفق فیلم « جیم برادبنت » است که بیشتر بخشِ درام فیلم را جلو می برد. ترکیب « استریپ » و « برادبنت » که هر دو از بهترین های هنر هفتم به حساب می آیند، منجر به خلق صحنه هایی شده که ندیدنش تنها حسرت را در دلتان باقی خواهد گذاشت.

« بانوی آهنین » بدون آنکه بخواهد حرف یا ادعای خاصی درباره زندگی « مارگارت تاچر » داشته باشد به پایان می رسد. فیلم را که به پایان می رسانیم به جز چند نکته جزئی درباره این سیاستمدار ، چیز بیشتری گیرمان نمی آید. برای پی بردن به گوشه ایی از اقدامات « مارگارت تاچر » باید عرض کنم که وی در زمان نخست وزیری اش، با سیاست های عجیب بین المللی که اتخاذ کرد ، باعث خدشه دار شدن روابط بین بسیاری از کشورها با انگلستان شد. در موردِ ایران نیز کمک تسلیحاتی به عراق در جنگ هشت ساله و یا حمایت آشکار از مداخله نظامی آمریکا در طبس، تنهای بخشی از اقدامات وی بوده اما فیلم با هیچکدام از اینها کاری ندارد و هرچه که هست مربوط به خود درگیری های « تاچر » در زندگی شخصی اش می باشد. « بانوی آهنین » فیلم ارزشمندی نیست اما خوشبختانه یک « مریل استریپ » دارد که تماشای بازی اش به کل دوران سیاسی این خانم سیاستمدار می ارزد



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Grey

خاکستری : The Grey

کارگردان : Joe Carnahan

نویسنده : Joe Carnahan، Ian Mackenzie Jeffers

بازیگران :

Liam Neeson...Ottway

Dallas Roberts...Hendrick

Frank Grillo...Diaz

Dermot Mulroney...Talget

و...............

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 146دقیقه

" گرگ ها " حیوانات درنده ایی هستند که همواره باعث ترس و وحشت سایر موجودات عالم ( مخصوصاً انسان! ) شده اند. دوست دامپزشکی دارم که همیشه یک نکته را به من گوشزد می کند و آن اینکه " از هیچ حیوانی به جز گرگ نباید ترسید! " . او تعریف می کند که تنها گونه ایی از حیواناتِ درنده که هیچ علاقه ایی به خوردن تمام طعمه هایش ندارد، گرگ است! ظاهراً این حیوان تنها از کشتن و دریدن موجودات زنده لذت می برد و اگر در این بین گرسنه هم باشد که دیگر اوضاع وخیم تر هم می شود! اما این قضیه در منطقه آلاسکا که داستان فیلم « خاکستری » در آنجا اتفاق می افتد کمی متفاوت از دیگر مناطق است. در این منطقه ظاهراً گرگ ها بسیار درنده تر از دیگر نقاط جهان هستند و دردسرهای فراوانی هم برای ساکنین این منطقه ایجاد می کنند بطوریکه در یک قانون جنجالی، اعلام شده شکار گرگ ها در منطقه الاسکا آزاد هست و هرکس که بخواهد می تواند این زبان بسته ها را به دیار باقی بفرستد! البته این قانون که توسط « سارا پالین » ( یکی از عجیب و غریب ترین سیاستمدارهای کشور آمریکا که در روزگاری نه چندان دور فکر می کرد آفریقا یک کشور هست و نه قاره! ) به مرحله اجرا گذاشته شد، در کوتاه مدت به حدی لاشه گرگ روی دست فرماندار گذاشت که بالاخره با اعتراض سازمانهای حمایت از حقوق حیوانات، یکجورایی قرار شد گرگ ها برای خودشان زندگی کنند  و انسانها هم برای خودشان! ( اما قانون اجازه کشتار گرگ ها کتباً هنوز در ایالات متحده موجود هست اما به شکل سابق که همه را حتی با وعده های مالی ترغیب به کشتن گرگ ها می کردند اجرا نمی شود ). « خاکستری » درباره درندگی گرگ ها و رفتارهایی است که آنها دارند. در این فیلم گرگ های منطقه آلاسکا با جزییات کامل در یک داستان اکشن به عنوان نقش منفی قرار گرفته اند و فکر می کنم یکی از ترسناک ترین " بدمن " هایی که تابحال در عمر خودم دیدم، همین گرگ ها باشند!

آت وی ( لیام نیسن ) تیرانداز ماهری است که در یک شرکت نفتی واقع در منطقه آلاسکا، وظیفه از بین بردن گرگ های درنده را دارد. منطقه ایی که آت وی و گروهی از پرسنل در آن فعالیت می کنند، چیزی شبیه به یک دخمه است که نشانی از زندگی طبیعی در آن به چشم نمی خورد و به عبارت ساده تر تمام پرسنل شاغل در آن ، شامل افراد مشکل داری هستند که علاقه ایی زندگی اجتماعی ندارند و ترجیح می دهند تا در خلوت خودشان باشند. اما در یک روز زمانی که گروهی از پرسنل قصد خارج شدن از این منطقه را دارند، هواپیمای حامل آنها دچار سانحه شده و در منطقه سقوط می کند. تعداد بازماندگان این هواپیما تنها 7 نفر هستند که آت وی نیز یکی از آنان است. سرمای کشنده و بسیار سوزناک، باعث می شود تا بازماندگان به هر نحوی که شده به دنبال سرپناهی برای خود بگردند تا شاید نیروی کمکی بتواند هرچه سریعتر خودش را به آنها برساند و آنان را نجات دهد اما مشکل بزرگ دیگری وجود دارد که حتی از سرمای شدید منطقه هم کشنده تر است و آن حضور گرگ های گرسنه است! آت وی که تخصص در گرگ کشی دارد، سعی می کند تا بازماندگان را با قوانین و نحوه برخورد با گرگ ها آشنا کند اما گرگ ها گرسنه تر و زبان نفهم تر از آن هستند که بخواهند پایبند قوانین باشند...!

« خاکستری » از دسته اکشن هایی هست که در آن معمولاً همه افراد گروه به نوبت نفله می شوند و در انتها تنها یکی باقی می ماند! ( اصطلاحاً به آن survival می گویند که به معنای " باقی ماندن از مهلکه " می باشد ) اما این فیلم یک فرق اساسی با دیگر فیلمهای این ژانر دارد و آن اینکه در اینجا خبری از شخصیت های زائد و بی هویت نیست. در « خاکستری » تمام هفت نفر بازماندگان سانحه سقوط هواپیما دارای هویت مستقل می باشند و تماشاگر به خوبی در جریان فیلم آنها را درک کرده و نگران سرنوشت آنها می شود. در فیلمهای سبک survival معمولاً شخصیت های فرعی داستان که به همراه قهرمان اصلی به دنبال پیدا کردن راه نجات از مخمصه هستند، توسط بدمن های داستان به طرق مختلف از بین می روند و آب هم از آب تکان نمی خورد چراکه این شخصیت ها هیچ شناسنامه روشنی ندارند و بالطبع نبودشان هم چندان تاثیری در روند فیلم ندارد! ، اما خوشبختانه « جوئی کارناهان » در « خاکستری » این روند معمول را دستخوش تغییر کرده و به شخصیت های داستانش پر و بال داده تا فیلم به کمک این شخصیت های مکمل به جلو هدایت شود. البته به نظرم می شد که شخصیت های فرعی داستان به مراتب شخصیت پردازی بهتری می داشتند اما همینکه هنگام دریده شدن توسط گرگ ها ، تماشاگر برای سرنوشت شوم آنها تاسف بخورد، به نظرم به معنای این هست که « کارناهان » کار خود را به خوبی انجام داده است!

فضاسازی فوق العاده یکی دیگر از ویژگی های « خاکستری » است.« کارناهان » در « خاکستری » فضای بی نظیری از ترس و کنجکاوی ایجاد کرده که هر تماشاگری را مجذوب خود می کند. او در این فیلم شخصیت های داستان را به دل منطقه ایی می برد که اگرچه آنها در آنجا کار می کنند اما تابحال هرگز بدون تجهیزات ایمنی لازم از محل انجام فعالیت خود دور نشده اند، به همین جهت کاملاً با محیط پیرامونشان غریبه هستند و به درستی نمی دانند که چه چیزی در انتظارشان می باشد. آنها در منطقه آلاسکا تنها نظاره گر برف های سنگینی هستند که همه جا را سفید پوش کرده بعلاوه اینکه سرمای وحشتناک این منطقه نیز هر لحظه امکان نابود کردن آنها را دارد. این شرایط سخت و ترسناک در « خاکستری » با وسواس به تصویر کشیده شده و شما تا پایان فیلم امکان ندارد که لحظه ایی آرام بر روی صندلی خودتان بنشینید! .اما « خاکستری » جدای از تنهایی و سرما، دلیل دیگری را برای ترس به تماشاگر معرفی می کند که بسیار ترسناک تر و خشن تر از دو عامل قبلی هم هست و آن گرگ های منطقه آلاسکاست! به جرات می توانم بگویم که در کمتر فیلمی تا بدین حد به جنبه خونخواری گرگ ها توجه شده و چهره آنها تا بدین حد خشن توصیف شده است. در « خاکستری » این حیوانات چشمهای سفیدشان را در تاریکی آشکار می کنند و  در چشم بهم زدن می توانند یک انسان را تکه و پاره کنند. « خاکستری » موفق شده این محیط ترسناک را از سکانس آغازین فیلمش که با صحبت های آت وی همراه است، در دل تماشاگر ایجاد کند و تا سکانس پایانی هم آن را پرورش دهد. البته اگر پایان بندی غیرمعمول فیلم نبود، می شد که «خاکستری » را یک اکشن دلهره آور بی نقص بنامیم اما پایان بندی امیدوار کننده  فیلم در نهایت سبب می شود تا « خاکستری » نمره کامل را نگیرد. ظاهراً « کارناهان » فراموش کرده که در منطقه آلاسکا طبق گفته ساکنین اش ، اگر یک انسان در جنگل های وسیع این منطقه گم شود، احتمال نجات پیدا کردنش تنها %10 می باشد چه برسد به اینکه در دل جنگل گم شود و در آنجا تعداد زیادی گرگ گرسنه هم وجود داشته باشد!

پیرو کلیشه های اکشن سبک survival ، در اینجا ما قهرمانی داریم که چندان نشانی از یک قهرمان واقعی ندارد. او زندگی شخصی آشفته ایی دارد و حتی مدتی پیش چیزی نمانده بود که به زندگی شخصی اش خاتمه دهد! این شخصیت بحران زده توسط « لیام نیسن » ایفا شده است. بازیگری که بعد از حضور در فیلم « ربوده شده » توانست کارگردانان را متقاعد کند که هنوز هم می تواند در سنین پیری یک قرمان اکشن باشد. « نیسن » در این فیلم عملکرد بی نقصی داشته است. اگرچه شما می توانید در چهره او سردی و عصبانیت ناشی از قرارگیری در محیط سخت فیلمبرداری را مشاهده کنید، اما با این حال او عالی ظاهر شده است. تعجبم در این هست که چگونه « نیسن » 60 ساله می تواند در چنین شرایطی به انجام بازیگری آن هم در این درجه از سرما بپردازد! به نظرم « لیام نیسن » می تواند الگوی خوبی برای بازیگرانی باشد که همیشه از شرایط سخت فیلمبرداری گله دارند و عطای بازی در چنین نقشهایی را به لقایش می بخشند.

« خاکستری » یک اکشن " گرگی " ناب است که حتی زمان طولانی 146 دقیقه اش هم نمی تواند باعث خستگی شما شود. شما مطمئنا در هنگام تماشای « خاکستری » در جلوی صفحه نمایش میخکوب خواهید شد و به شخصیت هایی را نظاره خواهید کرد که همگی آنها قصد فرار از یک چیز را دارند و آن نه سرما، بلکه گرگ است



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Shame

ننگ : Shame

 

کارگردان : Steve McQueen

 

نویسنده : Steve McQueen ، Abi Morgan

 

بازیگران :

 

Michael Fassbender...Brandon Sullivan

 

Carey Mulligan...Sissy Sullivan

 

Mari-Ange Ramirez..Alexa

 

James Badge Dale...David Fisher

 

و...............

 

ژانر : درام

 

درجه سنی : NC-17 ( افراد زیر 17 سال مطلقاً اجازه تماشای فیلم را ندارند)

 

زمان : 101 دقیقه

رابطه جنسی و لزوم رعایت اخلاق در آن، همواره از نکاتی بوده که والدین در تمام دوره های تاریخ سعی داشته اند تا شیوه درست آن را به فرزندان خود بیاموزند. در این میان عده ایی راه و روش اخلاقی را پیش گرفتند و به رسم نیاکان خود پایبندی و تعهد به همسرشان را وصله زندگیشان کردند. اما در نقطه مقابل هستند افرادی که هیچ تعهدی در رابطه هایشان ندارند و ترجیح می دهند لذت زودگذر را تجربه کنند تا یک عشق پاک. « ننگ » ، جدیدترین فیلم « استیو مک کوئین » درباره یکی از همین افراد است. کسی که نیاز زودگذرش چنان او را وابسته به جنس مخالف کرده که دل کندن از جذابیت های جنسی آن امری محال برای اوست.

برندون سالیوان ( میشائیل فاسبندر ) کارمند جوانی است که زندگی مرفه و بدون دغدغه ایی را سپری می کند. او در طول روز مثل بقیه انسانهای اطرافش به سر کار می رود و چرخه اقتصاد را می چرخاند. اما برندون یک تفاوت آشکار با دیگر مردان دارد و آن این است که هوسرانی در خونش رخنه کرده و بدون آن نمی تواند به زندگی ادامه دهد!. این عادت زشت برندون چنان بر زندگی شخصی اش سایه افکنده که او حتی در محل کارش نیز بجای وقت گذاشتن برای شغلش، ترجیح می دهد تصاویر مدل های معروف برهنه را مشاهده کند!. متاسفانه زندگی او تحت تاثیر این مساله تا به امروز به شدت آسیب دیده و هر روز هم بر ابعاد این فاجعه افزوده می شود. اما درست زمانی که برندون خود را برای یک رابطه جدید آماده می کند، ناگهان خواهرِش به نام سیسی ( کری مولیگان ) به این دلیل که سرپناهی ندارد و در زندگی خصوصی اش نیز دچار بحران عاطفی شده، به خانه وی نقل مکان می کند اما برندون چندان به این حضور راضی نیست و...

« ننگ » داستان مشخصی برای تعریف ندارد. شما نباید با این پیش زمینه به سراغ فیلم بروید که قرار است یک داستان با اتفاقات پیرامونش برای شما شرح داده شود و بعد از ساعاتی همه چی به خوبی و خوشی به اتمام برسد. بلکه می بایستی در این فیلم خود به کند و کاو زندگی برندون بپردازید تا متوجه اشتباهات اخلاقی او شوید. « استیو مک کوئین » در روایت « ننگ » به جای آنکه داستانی مشخص را با زوایای گوناگون اش به تصویر بکشد، تماشاگر را بدون هرگونه پیش زمینه ایی، به دنیای برندون وارد می کند و از او می خواهد تا خود درباره این آدم قضاوت کند.

« ننگ » تنها یک شخصیت محوری دارد و آن هم برندون است. البته بازیگران مکمل هم در این فیلم حضور دارند اما حضور آنها تنها به این دلیل بوده که ما برندون را از دیدگاه فردی دیگر ببینیم و او را با شخصیتی که واقعاً هست مقایسه کنیم. « مک کوئین » در « ننگ » با هنرمندی کامل توانسته ابعاد مختلف زندگی یک معتاد به ارتباط جنسی را به تماشاگر ارائه کند بی آنکه بخواهد در این مورد تعارفی با مخاطبش داشته باشد. در واقع می توانم بگویم که « ننگ » جزو معدود فیلمهایی است که هیچ حد و مرزی برای تعریف موقعیت ها قائل نشده و هرچه را که خواسته بدون ملاحظات به تصویر کشیده است.

معانی و مفهوم اخلاق در مقابل بی بند و باری، به خوبی در « ننگ » مورد بررسی قرار گرفته و با زیرکی تاثیرش را بر روی ذهن مخاطب ایجاد می کند. به عنوان مثال شاهد هستیم که برندون به مانند دیگر مردان آمریکایی ، به مکانهای عمومی ( تقصیر من نیست، گفته اند که اسم اصلی اش را بکار نبرم! ) می رود اما چیزی که او بدنبال دستیابی به آن است، با دیگران متفاوت است. برندون در مکانهای عمومی ملتمسانه به دنبال یک نگاه از جانب خانمها می گردد، آن نگاهی که به قول امروزی ها، " نخ دادن " معنی می دهد. او این نگاه ها را دنبال می کند و در نهایت با هر ترفند و روشی که هست، خانمها را به دام خود می اندازد و نسخه آن روز خود را می پیچاند. تا اینجای کار شاید بیشتر تماشاگران بگویند که « خب این مگه غیرعادی است» ؟! در جواب باید بگویم که بله، زیرا رفتاری که برندون بعد از ایجاد رابطه جنسی با افراد مقابلش دارد باعث شرمسازی جامعه مردان و به کل اخلاق است!. « استیو مک کوئین » که خود یکی از نویسندگان فیلم نیز هست، با استادی توانسته تمام ابعاد یک رابطه زودگذر را ترسیم کند؛ این رابطه از زمان چشمک زدن اولیه به یکدیگر تا بعد از ایجاد رابطه ادامه دارد. جزییات بکار رفته در این صحنه ها چنان دقیق و حساب شده است که احتملاً هر منحرف جنسی را تحت تاثیر قرار خواهد داد!.

« میشائیل فاسبندر » در نقش برندون فوق العاده است. « فاسبندر » بازیگر خوبی است که تابحال بیشتر در فیلمهای مستقل حضور پیدا کرده ( البته منهای فیلم « مردان ایکس : درجه یک » ). « فاسبندر » با بازی خود در « ننگ » به راحتی ذهن هر تماشاگری را به بازی می گیرد. او در این فیلم بجای اینکه صحبت کند، با نگاه های نافذ و حرکات سریع چشمش که نشان از عصبی بودنش دارد، با مخاطب صحبت می کند و از پوچ شدن تدریجی شخصیت اش پرده بر می دارد. « فاسبندر »  به قدری استادانه نقش خود را ایفا کرده که آدم دلش نمی آید او را کاندید اسکار نکند! البته شخصاً فکر می کنم که « فاسبندر » امسال نامش در میان کاندیدها حضور داشته باشد چراکه معمولاً شخصیت هایی با انحرافات جنسی، همیشه محبوب اعضای آکادمی بوده اند!.

« کری مولیگان » دیگر ستاره فیلم است. « مولیگان » با آن چهره معصوم و همیشه ناراحت اش! با استادی کامل، قالب شخصیتی سیسی را شکل داده . در فیلم سکانسی وجود دارد که در آن « مولیگان » موسیقی معروف « نیویورک، نیویورک » را می خواند. در این سکانس دوربین بدون آنکه لحظه ایی از چهره ی « مولیگان » غافل شود، شروع به زوم در چهره او می کند و حدود 4-5 دقیقه ایی این روند را ادامه می دهد. پیشنهاد می کنم این سکانس زیبا با فیلمبرداری عالی « شان بابیت » و بازی فوق العاده « مولیگان » را از دست ندهید. نمی دانم چرا نمونه این سکانس ها کمتر در یک فیلم ایرانی پیدا می شود.

اما یکی از مسائل مهمی که باید درباره « ننگ » بدانید این است که فیلم کاملاً مخصوص بزرگسالان است.تا همین یک دهه پیش کمتر فیلمی را می توانستید پیدا کنید که مسائل جنسی را به راحتی به نمایش بگذارد و آب از آب تکان نخورد. اگر خاطرتان باشد فیلم « غریزه اصلی » در دهه ی 90 میلادی به چنان شهرتی دست یافت که حتی یک ادامه بی سر و ته هم برای آن ساختند که یک شکست کامل بود. اما آیا « غریزه اصلی » به دلیل فیلمنامه یا کارگردانی مقتدرش توانست تا بدین حد به شهرت برسد؟ خیر، « غریزه اصلی » بدین جهت محبوب شد چون در آن سکانس های روابط جنسی بدون هرگونه تعارفی با تماشاگر، به نمایش در می آمد که در آن زمان اتفاق نادری در هالیوود به حساب می آمد. امروز که این مقاله را می نویسم سالها از آن اتفاق گذشته و حالا رابطه جنسی به امری عادی در فیلمها تبدیل شده و اگر فیلمی چنین فاکتوری نداشته باشد باعث تعجب خواهد شد!. در جدیدترین این موارد ، « ننگ »  که حاوی درجه بندی سنی کمیاب « NC-17 » می باشد، بجای آنکه سکانس های جنسی را بصورت نمای بسته بگیرد، لانگ شاتهایی اساسی از « میشائیل فاسبندر » با تمام زوایای اندام جنسی اش به مخاطب ارائه داده که در نوع خودش عجیب و غریب است. البته واضح است که « استیو مک کوئین » با اینکار قصد  داشته تا به وجه رئال بودن فیلم لطمه ایی وارد نشود اما بهرحال این رئال بودن فیلم در بعضی از سکانس ها بسیا تند و غیرقابل تماشا از آب درآمده!.

در نهایت باید بگم که « ننگ » فیلم بسیار خوبی است اما برای کسانی که بالغ هستند. پیشنهاد من این است که اگر می خواهید این فیلم را تماشا کنید، ابتدا کودکان و نوجوانان را از محیط دور کنید و سپس با خیالی راحت به تماشای فیلم بنشینید

 



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Ghost Rider: Spirit of Vengeance

روح سوار : روح انتقام جو - Ghost Rider: Spirit of Vengeance

کارگردان : Mark Neveldine ، Brian Taylor

نویسنده : Scott M. Gimple ، Seth Hoffman

بازیگران :  

Nicolas Cage...Johnny Blaze / Ghost Rider

Violante Placido ...Nadya

Ciarán Hinds...Roarke

Idris Elba...Moreau

و...............          

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

زمان : 95 دقیقه

یکی از بزرگترین اشتباهاتی که " مارول " در سالهای گذشته مرتکب شد این بوده که مجموعه ای از قهرمان های بی شناسنامه را به سینماها کشاند تا شاید بتواند از طریق آنها پول خوبی به جیب بزند. این طمع " مارول " از آنجا آغاز شد که اَبرقهرمان های محبوب دنیای کمیک نظیر « مرد عنکبوتی » توانستند به فروش خیره کننده ای در سینماها دست پیدا کنند و در ادامه هم قهرمان های جدید و کمتر شناخته شده ای نظیر « چهار شگفت انگیزها » روانه سینماها شدند که با وجود ضعف های فراوان، در نهایت توانستند در گیشه به موفقیت خوبی برسند. اما یکی از این قهرمان های بی ریشه که در سال 2007 سر و کله اش در سینماها پیدا شد و کلی نقد منفی را به جان خرید، شخصیتی به نام " روح سوار " بود. از همان زمان که نام این شخصیت بر زبانها افتاد مشخص بود که با یک قهرمان کاغذی مواجه خواهیم بود که با آن موتور و جمجمه احمقانه اش که همیشه در حال سوختن می باشد، فقط قرار هست نوجوانان را به سینماها بکشاند و پولشان را روانه جیب مبارک تهیه کننده فیلم کند. « روح سوار »اکران شد و همانطور که انتظار داشتیم یکی از بدترین فیلمهای اَبرقهرمانی سال 2007 را رقم زد ! حالا بعد از 5 سال دوباره سر و کله این قهرمان بی اعصاب پیدا شده اما با شرایطی به مراتب وخیم تر از گذشته!

سالها از زمانی که جانی بلیز ( نیکلاس کیج ) به منظور نجات جان پدر در حال مرگش، روح خود را به شیطان فروخت می گذرد. حالا جانی در منطقه اروپای شرقی حضور دارد و سعی دارد تا هرطور که شده کنترل روح و قدرت شیطانی اش را تحت کنترل داشته باشد و به زبان ساده تر آن را مدیریت کند تا ایجاد مشکل نکند! اما متاسفانه ماجراجویی ها در اینجا هم دست از سر جانی بر نمی دارند، او پی می برد که اگر بتواند پسر بچه ای را از دست روارک خبیث ( سایرن هایندس ) نجات دهد ، می تواند برای همیشه از دست نفرین شیطانی که سبب " روح سوار " شدنش شده رهایی پیدا کند اما جانی باید در این راه با دشمنان رنگارنگی مبارزه کند و...!

« روح انتقامجو » داستانی مشابه « ترمیناتور 2 » دارد؛ نوجوانی که می بایست به همراه مادر خود از دست شخصیت خبیث داستان فرار کند چراکه یک شیطان صفت قصد دارد تا با استفاده از او قدرت خود را احیاء کند! اما مشکل « روح انتقامجو » اینجاست که هیچ اتفاق منطقی در جریان فیلم رخ نمی دهد که تماشاگر بتواند از داستان سر راست فیلم لذت ببرد. داستان اصلی و فرعی این فیلم، مجموعه ای از حقه های ساده فیلمنامه نویسی را شامل می شوند که تا سکانس پایانی فیلم هم ادامه پیدا می کند. فیلم بجای اینکه شخصیت های داستانش را برای تماشاگر واکاوی کند و به آنها روح و جان بدهد، دائماً آنها را گرفتار اکشن می کند تا از این طریق پی به ضعف های شخصیت پردازی آنها نبریم. شما به دفعات می توانید در فیلم مشاهده کنید که شخصیت های داستان دستگیر شده و جانی آنها را آزاد می کند و آنها باز هم دوباره به دام می افتند و جانی هم دوباره آنها را آزاد می کند! این روش یکی از منسوخ ترین روشها برای لاپوشانی کردن ضعف های فیلمنامه می باشد که متاسفانه در « روح انتقامجو » به صورت کامل مورد استفاده قرار گرفته است. این مشکل باعث شده تا تماشاگر هیچ احساسی نسبت به سرنوشت شخصیت های فیلم نداشته باشد چراکه می داند اگر هر بار به بدترین شکل ممکن هم گرفتار شوند، توسط جانی به راحت ترین شکل ممکن آزاد می شوند!

مشکل دیگر « روح انتقامجو » که بدجوری تماشاگر را آزار می دهد، فیلمبرداری لرزشی است. این فیلمبرداری اعصاب خرد کن مستقیماً با نظرِ کارگردانان این فیلم « برایان تیلور » و « مارک نولدین » انجام گرفته، باعث شده تا روایت داستان بی سر و ته « روح انتقامجو » بسیار وخیم تر برای تماشاگر روایت شود. « تیلور » و « نولدین » پیش از این در سری فیلمهای « کرانک » تصویربرداری مشابه ای را انجام داده بودند که نتیجه اش سردرد شدید تماشاگر بود! البته این دو در « روح انتقامجو » آنچه را که در « کرانک » انجام دادند، عرضه نکرده اند اما با اینحال هنوز می توان به وضوح ردپای تکانهای دوربین که احتمالاً از روش های مورد علاقه آنهاست را در فیلم مشاهده کرد. متاسفانه این لرزشهای مداوم با اشتباهات قاب بندی دوربین کار را خراب تر هم کرده بطوریکه بعضاً مشاهده می شود که دوربین در صحنه های اکشن در پشت سر جانی حضور دارد و تماشاگر قادر به دیدن قهرمانش در صحنه های اکشن نیست!

این موارد را اضافه کنید به مشکل شخصیت های داستان که هیچکدام از آنها پرداخت درستی ندارند. جانی بلز یا همان روح سوار که قهرمان اصلی داستان به حساب می آید، در این قسمت رفتارهای به مراتب عجیب تری از خود به نمایش می گذارد که گویای حال و روز ناخوش اوست! او در این قسمت با یک مادر و پسر همراه هست که حداقل انتظار می رود بتواند در تقابل با این دو، کمی جنبه انسانی تر و پخته تری از شخصیت اش ارائه دهد اما ما چیزی به جز چند دیالوگ احمقانه درباره لزوم مخفی شدن مادر و پسر از او نمی شنویم! شخصیت او یادآوری تی -800 هست؛ البته تی-800 به مراتب جذاب تر از جانی بلیز بود! به پرداخت ضعیف شخصیت اصلی داستان باید بازی بد « نیکلاس کیج » را هم اضافه کرد.فکر می کنم قسمت اول « روح سوار » جزو اولین فیلمهایی بود که « کیج » با حضور در آن ، ورودش را به دنیای فیلمهای سطح پائین جشن گرفت و حالا با حضور در قسمت دوم همان فیلم ، به گودال بسیار بزرگتری افتاده است. « کیج » در جریان فیلمبرداری قسمت اول « روح سوار » عنوان کرده بود که عاشق کمیک استریپ ها شده و این عشق نافرجام بود که سبب شد « کیج » با روزهای خوبش فاصله بسیاری بگیرد. جانی بلز که « کیج » آن را ایفا می کند، بی روح ، بی منطق، با روحیه ای نامتعادل می باشد که نشانی از قهرمان های مارول ندارد ( البته من نسخه کمیک استریپی را نخوانده ام اما فکر هم نمی کنم شخصیت قهرمانش تا بدین حد بی حوصله باشد ) دیگر شخصیت های فیلم هم حال و روز بهتری از « کیج » ندارند، « ادریس اِلبا » در نقش راهب دائم الخمر ، چیزی به داشته های فیلم اضافه نمی کند. او در بیشتر مدت زمان فیلم در کنار « نیکلاس کیج » حضور دارد و شوخی های کم تعداد فیلم را ایجاد کرده است. مادر و پسر را هم که همان بهتر اصلاً بهش نپردازیم!

متاسفانه « روح انتقامجو » حتی در مبحث جلوه های ویژه هم به توفیق چندانی دست پیدا نکرده و رنگ و لعاب آن بیش از اندازه مصنوعی است. در « روح انتقامجو » به قدری از دود استفاده شده که بعد از مدتی احساس خواهید کرد که همه چیز دودی است! جمجمه آتشین و موتور جانی که در همه شرایطی در حال سوختن می باشد، بعد از گذشت 5 سال کیفیت به مراتب بهتری پیدا کرده اما به دلیل ضعف صحنه های اکشن فیلم به باد رفته است. صحنه های اکشن « روح انتقامجو » وام گرفته شده از فیلمهای مختلفی از جمله « ماتریکس » می باشند ( سکانس تعقیب و گریز خیابانی به وضوح از « ماتریکس » الهام گرفته شده و یکی از شخصیت های منفی داستان هم شباهت عجیبی و برادران دوقولوی حاضر در قسمت دوم فیلم « ماتریکس » دارد! ) اما در ساخت آنها کاملاً شتاب زده عمل شده. حرف زدن آن جمجمه آتشین با تماشاگر ( منظورم همان متلک هایی است که به دشمنانش می پراند ) هم بدجوری کمدی از آب درآمده.

« روح سوار 2 : روح انتقامجو » اکشن بدی هست. در بحث سینمای اکشن معمولاً توقع ها را از سطح فیلمنامه پائین می آورند و بیشتر به جنبه اکشن فیلم می پردازند چراکه اینگونه فیلمها ادعایی در فیلمنامه ندارند اما « روح انتقام جو » حتی در بحث اکشن هم ناتوان در جلب نظر مخاطب هست. تماشای صحنه های اکشن فیلم با آن تکانهای شدید دوربین که آدم را یاد « کرانک » می اندازد، بدجوری اعصاب تماشاگر را بهم می ریزد.



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Project X

پروژه ایکس : Project X

کارگردان : Nima Nourizadeh

نویسنده : Matt Drake ، Michael Bacall

بازیگران :

Thomas Mann...Thomas

Oliver Cooper...Costa

Jonathan Daniel Brown...JB

Dax Flame ...Dax

و...............          

ژانر : کمدی

درجه سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال )

زمان : 88 دقیقه

فیلمهایی با موضوع " جشن های نوجوانانه " ، همیشه یکی از سوژه های محبوب هالیوود از دهه ی 70 تا به امروز بوده است. کافی است نگاهی به کارنامه تعدادی از بهترین بازیگران و کارگردانان بزرگ هالیوود بیندازید تا متوجه شوید هرکدام از آنها در برهه های زمانی مختلف اقدام به ساخت یک اثر درباره " جشن نوجوانان " کرده اند. این ژانر در سالهای اخیر اما محبوبیت بیشتری پیدا کرده بطوریکه هر ساله شاهد ساخته شدن تعداد زیادی فیلم درباره این موضوع کلیشه ای هستیم که تنها تعداد محدودی از آنها قابل قبول هستند. در آخرین مورد این نوع فیلمهای جشن محور، با فیلمی تحت عنوان « پروژه ایکس » که اولین ساخته سینمایی « نیما نوری زاده » می باشد، روبرو هستیم که از هر حیث فیلم ضعیف و بدرد نخوری است.

داستان این فیلم درباره سه پسر نوجوان دبیرستانی به نامهای توماس ( توماس مان ) ، کاستا ( اولیور کوپر ) و جی بی ( جاناتان دنیل براون ) هست که در مدرسه شان اصلاً محبوبیتی ندارند و همیشه توسری خور بوده اند. این سه نفر به هر دری می زنند تا بتوانند کمی بر محبوبیتشان بیفزایند، با یک مانع روبرو می شوند تا اینکه پدر و مادرِ توماس به او اعلام می کنند که قصد دارند تا آخر هفته را در خارج از خانه بگذرانند. این موضوع سبب می شود تا این سه نفر به این فکر بیفتند که از نبود پدر و مادر توماس نهایت استفاده را ببرند و خانه را میزبان یک جشن نوجوانانه اساسی کنند که در آن همه نوع موارد ممنوعه دوره نوجوانی نظیر مشروبات الکلی و استعمال مواد مخدر وجود داشته باشد باشد و به عبارت ساده تر همگی آزاد باشند تا از این طریق بتوانند محبوبیتی عظیم در بین همسالانشان بدست بیاورند. دیری نمی گذرد که این فکر تبدیل به واقعیت می شود اما آیا این سه نفر می توانند از پس یک جشن بی محدودیت برآیند؟

« نیما نوری زاده » یکی از کارگردانان شناخته شده صنعت موزیک ویدئو در بریتانیا به حساب می آید که بیشتر به دلیل ویدئو کلیپ مشهوری که برای گروه « هات چیپس » ساخته بود ، محبوبیت دارد. می توان گفت که موزیک ویدئو هایی که « نوری زاده » آن را کارگردانی کرده ، حداقل در دنیای موسیقی حرف هایی برای گفتن داشته اما ورود او به سینما که با کمترین تجربه قبلی صورت گرفته ، باعث شده تا وی سبک و سیاق خاص موزیک ویدئوهایش را هم با خودش به سینما بیاورد. « پروژه ایکس » دقیقاً محصول یک فکر چند دقیقه ای است که اگر تبدیل به موزیک ویدئو می شد به راحتی می توانست به فروش فوق العاده زیادی دست پیدا کند و این جوان را به شهرت بیشتری برساند اما تماشای 88 دقیقه عیاشی عده ای نوجوان بر پرده عریض سینما اتفاقی هست که شاید خیلی از تماشاگران تاب تماشای کامل آن را نداشته باشند!

اولین مشکل « پروژه ایکس » عدم وجود خط ثابت داستانی است. در اوایل این فیلم ما شاهد این هستیم که پدر توماس به همسرش می گوید که " پسرشان در تمام عمر یک بازنده بوده فقط به دلیل اینکه ... " و فیلمساز از ما می خواهد تا بفهمیم که چرا توماس یک بازنده بوده، اما فیلم تا به انتها این پرسش را بی پاسخ می گذارد یا حداقل جواب واضحی برای آن ندارد که تماشاگر قانع شود. « پروژه ایکس » از جایی که خانواده توماس برای آخر هفته به سفر می روند، خط داستانی خود را از دست می دهد و جایش را به دیالوگ های رکیک نوجوانان کوته فکرِ فیلم می دهد. متاسفانه ما در « پروژه ایکس » شاهد رد و بدل شدن تعداد بسیار زیادی کلمات رکیک بعلاوه تصویر استعمال انواع مواد مخدر و مشروبات الکلی هستیم که حداقل میزان غلظت به تصویر کشیدن این صحنه ها در مقایسه با دیگر ساخته های تینیجری خیلی بیشتر هست.

برایم جای سوال هست که « نیما نوری زاده » به چه دلیل تا این حد بر به تصویر کشیدن صحنه های زشت و زننده در فیلمش تاکید کرده است؟ در سالهای گذشته فیلمی تحت عنوان « فوق العاده بد » ( یا همان « Super Bad » ) درباره جشن آخر سال نوجوانان به نمایش در آمد که برعکس انتظارم اثری به شدت تماشایی و کمدی بود که ماهیت اینگونه جشن ها و مفهوم دوستی را به درستی به مخاطبش انتقال می داد. اما در « پروژه ایکس » ، « نیما نوری زاده » به واقع هیچ پیام و حرفی برای مخاطبش ندارد که این موضوع بسیار آزار دهنده است! اینکه بیشتر اتفاقات فیلم از طریق لنز دوربین فردی به نام دکس( با بازی دکس فلیم ) به تصویر کشیده می شود، این پیغام را برای تماشاگر به همراه دارد که کارگردان قصد داشته این جشن ها را بصورت مستند یعنی همانطور که هست به مخاطب نشان دهد، اما « نوری زاده » حتی در این مورد هم نتوانسته موفق عمل کند چراکه جهت گیری های مشخص داستان که عموماً بر ضد والدین است، مانع از آن شده که فیلم امانت دار سبک مستند گونه اش باشد.

در « پروژه ایکس » ، پدر و مادر توماس افرادی بسیار سخت گیر و مانع از پیشرفت فرزندشان خطاب می شوند که اجازه هیچ تفریح و به قول معروف " عشق و حالی " را به فرزندشان نمی دهند! این در صورتی هست که پدر و مادر توماس با توجه به 17 ساله بودن فرزندشان و ترس از اینکه متمایل شدن فرزندشان به مواد مخدر و مشروبات الکی باعث تباهی او شود، تا بدین حد بر او سخت می گیرند اما « نوری زاده » با همان شیوه دید یک طرفه که ظاهراً از طرف پدرش به وی ارث رسیده، درباره شخصیت های فیلم قضاوت کرده است.

متاسفانه باید بگویم که بارِ کمدی فیلم هم نکته جدیدی دربر ندارد و هر آنچه که بر تصویر نقش بسته، شوخی های جنسی ملقب به پائین تنه هست که نمونه اش را سالهاست در فیلمهای تینیجری دست پائین هالیوود شاهد هستیم. در « پروژه ایکس » شما با نوجوانانی طرف هستید که عقل را بر خود حرام کرده اند و هر آنچه که بر آنها مضر هست را به کار گرفته اند و ما هم باید به رفتارهای ناشیانه آنها و اینکه چقدر در مصرف مواد روان گردان زیاده روی می کنند بخندیم! « نوری زاده » در « پروژه ایکس » زشتی های زیادی را هم به مخاطب نوجوانش می آموزد ( این فیلم اگرچه درجه سنی R دارد اما در اصل مخاطبینش نوجوانان هستند) که از جمله آن صحنه ای است که یک " کوتوله " در وسط جمعیت راه می افتد و شروع به مشت زدن به پروستات ملت می کند! صحنه های نحوه سر کشیدن مشروبات و استعمال مواد مخدر هم که با حالتی مستند گونه نمایش داده می شوند، از سر و کول فیلم در حال بالا رفتن است!

در نهایت باید بگویم که « پروژه ایکس » به معنای کامل کلمه فیلم بدی است. از منظر سینمایی در فیلمِ « نیما نوری زاده » خبری از منطق روایی داستان نیست و فیلمبرداری دوربین روی دست هم جهت نزدیکی تماشاگر با خوشی های نوجوانان عقل بر خود حرام کرده فیلم، توفیقی نکرده است. فیلم درب و داغان تر از آن است که بخواهیم آن را حتی برای یکبار هم تماشا کنیم. در « پروژه ایکس » ما شاهد صحنه ای هستیم که یکی از موسیقی های خانم « کشا » ( یکی از خوانندگان محبوب آمریکا که بیشتر موسیقی هایش در جشن های نوجوانانه مورد استفاده قرار می گیرد ) غیرقابل توقف می شود و کسی توان از کار انداختن آن را ندارد!، این سکانس دقیقاً گویای این حقیقت هست که « نیما نوری زاده » هنوز هم به دنیای موزیک ویدئو تعلق دارد و بهتر هست که مدتی دیگر برای خوانندگانی نظیر « لیلی آلن » کلیپ بسازد و پس از کسب تجربه لازم به دنیای فیلمسازی بازگردد



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم John Carter

جان کارتر : John Carter

 کارگردان : Andrew Stanton

 نویسنده : Mark Andrews، Andrew Stanton

 بازیگران :

 Taylor Kitsch...John Carter

 Lynn Collins...Dejah Thoris

 Samantha Morton...Sola

 Willem Dafoe...Tars Tarkas

 و...............          

 ژانر : اکشن

 درجه سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

 زمان : 132 دقیقه

یکی از جنجالی ترین ساخته های دیزنی و احتمالاً عجیب و غریب ترین آنها تا به امروز ، فیلم « جان کارتر » بوده است. این فیلم با حواشی فراوانی که حتی از پیش از ساخته شدنش هم به گوش می رسید، باعث شد تا مدتها نقل محافل مختلف باشد. این صحبت ها از آنجایی آغاز شد که دیزنی اعلام کرد قصد ساخت فیلمی با بودجه گزاف 250 میلیون دلاری براساس یکی از داستانهای دنباله دار ادگار رایس بارو که « شاهزاده ای از مریخ » نام داشت را دارد. این خبر سبب شد تا بسیاری « جان کارتر » را بهترین فیلم سال قلمداد کنند چراکه داستانهای بارو حداقل همیشه در آمریکا طرفدار داشته است ( نام فیلمهای معروفی که به نحوی از داستانهای بارو الهام گرفته اند بسیار است؛ جنگ ستارگان و تارزان از جمله این فیلمها می باشند ). اما همزمان انتقاداتی هم از این پروژه می شد که مهمترین آنها مربوط به انتخاب بازیگر نقش اصلی مرد بود چراکه کمتر کسی می توانست قبول کند تیلور کیچ بتواند از عهده این پروژه 250 میلیون دلاری به عنوان نقش اصلی برآید! گمانه زنی ها درباره « جان کارتر » تا همین ماه پیش ادامه داشت و در آخرین مورد ناگهان خبر رسید که نسخه اصلی فیلم به سرقت رفته است و احتمالاً بزودی پیش از اکران عمومی در اینترنت منتشر خواهد شد! البته بسیاری بر این اعتقاد هستند که این خبر تنها به جهت تبلیغات بیشتر فیلم در رسانه ها منتشر شد ( فکرش را بکنید که هر خبرگزاری بخواهد سرخط خبرهایش را به این اتفاق اختصاصی دهد) چراکه هرگز نه خبری از دزدان شد و نه خبری از نسخه قاچاق.

اما بالاخره « جان کارتر » در ماهی که معمولاً فیلمهای پرهزینه ترجیح می دهند بر روی پرده نروند به نمایش درآمد. ظاهراً خودِ کمپانی دیزنی بهتر از هرکس دیگری از این مسئله آگاه بود که فیلم جدیدش توانایی رقابت با بلک باسترهای مهم تابستان از جمله « انتقامجوها » را نخواهد داشت، به همین جهت ترجیح دادند تا فیلمشان را با نام عجیب و بی مزه « جان کارتر » در ماه می و بدون هیچ رقیب خاصی بر پرده سینماها بفرستند.

داستان این فیلم درباره مردی به نام جان کارتر ( تیلور کیچ ) است. جان کارتر یک سرباز کهنه کار و آشنا به اصول جنگی است که در جنگ داخلی آمریکا هم حضور داشته ولی اکنون خسته از آن روزگار و به دنبال یافتن نان و آبی است! او بعد از وارد شدن به یک غار ، بی هیچ دلیل خاصی به سیاره بارسوم ( همان مریخ خودمان ) منتقل می شود! جان بعد از اینکه در این سیاره به هوش می آید ، متوجه می شود که این منطقه تفاوت های آشکاری با سرزمین مادری اش دارد. او در این سیاره می تواند پرشیبه اندازه 10 متر داشته باشد ( به دلیل جاذبه کره مریخ یا چیز دیگر، من نمی دانم! ) و در ادامه با موجوداتی 3 متری روبرو می شود که قصد جان او را می کنند. کارتر پس ار روبرو شدن با این موجودات زشت و مشکلاتی که بین آنها بوجود می آید، به این فکر می افتد که هرطور شده باید به زمین بازگردد چراکه سیاره کنونی جای ماندن نیست(!) اما ناگهان چشمش به شاهزاده خانمی زیبا به نام دیا ثوریث ( لین کالینز ) می افتد و هوش از سرش می پرد. البته یک مشکل اساسی در میان رابطه کارتر و شاهزاده خانم وجود دارد و آن اینکه پدرِ محترم خانم دیا قصد دارد به منظور برقراری صلح و ثبات در بارسوم، دیا را به ازدواج یکی از فرماندهان نیروهای دشمن به نام ساب تان ( دومینیک وست ) در بیاورد و این مسئله اسباب ناراحتی شاهزاده دیا را فراهم کرده است. به همین جهت راهی باقی نمی ماند جز اینکه جان کارتر با اتکا به تجربه های جنگی ای که دارد و پرش های بلندی که می تواند داشته باشد، به جنگ دشمنان دیا برود و...

« جان کارتر » از دسته فیلمهایی است که مخاطب ایرانی یا به شدت به آن علاقه مند می شود و یا اینکه به کل آن را پس خواهد زد، اما من سعی می کنم که میانه رو باشم! مشکل اصلی « جان کارتر » که احتمالاً خیلی ها با آن مواجه خواهند شد، روند دِمده و تکراری داستان است که از آغاز تا به انتهای فیلم هیچ غافلگیری و یا به اصطلاح سورپرایزی برای تماشاگر ندارد. قهرمان سازی در « جان کارتر » به حدی ناشیانه و تکراری است که احتمالاً از خودتان سوال خواهید کرد که آیا فیلمنامه نویسان این فیلم در زمان حال زندگی می کنند یا نه؟!

در این فیلم ما با دو قهرمان زن و مرد روبرو هستیم. شخصیت جان کارتر یک کهنه سرباز آمریکایی است که مطابق کلیشه ها از جنگ و خونریزی کنار کشیده اما ناگهان در یک موقعیت جنگی قرار می گیرد و خب دوباره طبق همین کلیشه ها ما می دانیم که او قرار است چه از نظر فکری و چه از لحاظ استراتژی جنگی ، برتر از همه جور موجود هوشمندی در سیاره مریخ، ببخشید بارسوم! باشد و مهمتر از همه اینکه چند تا نصیحت درست و حسابی هم به جنگ افروزان ظالم داشته باشد! دیگر شخصیت فیلم شاهزاده خانمی هست که این یکی هم تمام کلیشه های آشنای شاهزاده خانمها را دارا می باشد. او بسیار شجاع و جنگجو هست، زیر بار حرف زور نمی رود، عاشق صلح و دوستی هست، یکدفعه ای عاشق یک مرد از سیاره دیگر می شود و... همانطور که گفتم « جان کارتر » فستیوال شخصیت پردازی کهنه حماسی هست و اگر می توانید با این شخصیت های خسته کننده همذات پنداری کنید و حرف های احمقانه شان را درباره لزوم خوب زیستن تحمل کنید، با بخش داستانی فیلم مشکلی نخواهید داشت.

نکته قابل تحسین درباره « جان کارتر » که هزینه زیادی هم روی دست دیزنی گذاشته، جلوه های ویژه چشم نوازش است. در « جان کارتر » سیاره مریخ اگرچه شباهت چندانی به نمونه واقعی اش ندارد ( شاید در زمان وقوع داستان به شکل کنونی نبوده باشد! ) اما می تواند حس در مریخ بودن را به تماشاگر منتقل کند. موجودات زشت چند متری هم که می توان گفت یکجورایی از فیلم « جنگ ستارگان » الهام گرفته شده اند، کیفیت بسیار بالایی را به خود می بینند؛ اما کماکان این موجودات به رسم سنت دیرینه اینگونه فیلمها، فاقد شعور درست و حسابی هستند و معلوم نیست که تابحال چگونه زنده مانده اند!

نکته جالب توجه دیگر در جلوه های بصری فیلم، نحوه اکران سه بعدی اش هست که اظهار نظرات مختلفی را به همراه داشته. بسیاری بعد از تماشای فیلم معتقد بودند که فیلم چیزی برای ارائه بصورت سه بعدی نداشته و عده ای هم از تماشای « جان کارتر » سه بعدی اظهار رضایت کردند. شخصاً اعتقاد دارم که تماشای « جان کارتر » بصورت سه بعدی لذت بیشتری در مقایسه به دو بعدی دارد. فیلم صحنه های نبرد زیادی دارد که تماشای آنها بصورت سه بعدی واقعاً جذاب هست ( البته در بعضی لحظات این صحنه ها کمی تیره و تاریک هست که می توان از آنها چشم پوشی کرد) در کل از آن جهت که تقریباً تمام دکورهای فیلم کامپیوتری می باشد، بهتر هست که فیلم را با عینک مخصوصش ببینید تا بیشتر از آن لذت ببرید؛ سکانسی که شخصاً پیشنهاد می کنم بصورت سه بعدی ببینید لحظه ای است که حیوان پشمالوی بی شاخ و دمی به سمت جان کارتر حمله می کند؛ این سکانس فوق العاده است.

مقوله بازیگری شاید بی اهمیت ترین بخش « جان کارتر » باشد چراکه هرآنچه در 2 ساعت زمان فیلم شاهد هستیم، جلوه های ویژه کامپیوتری است که بازی بازیگران را تحت شعاع قرار داده. با اینحال باید بگویم که وضعیت تیلور کیچ در نقش قهرمان داستان قابل قبول است. این بازیگر جوان که چهره جدیدی در سینما به حساب می آید ( رزومه اش را که نگاه کردم یادم آمد که در « مردان ایکس : ولورین » هم بازی کرده! ) تلاش زیادی کرده که بتواند بهترین عملکرد را داشته باشد. اما یک ایراد اساسی به بازی او وارد هست و آن اینکه بیشتر از حد معمول در نشان دادن احساساتش غلو کرده است؛ چیزی شبیه به تئاترهای انگلیسی! خانم لین کالینز در نقش شاهزاده خانم ، همان راه جلوه های بصری فیلم را پیش می گیرد و برای چشم نوازی در فیلم گنجانده شده! خیلی مشکل هست که بخواهید با این شاهزاده خانم شیردل و باهوش ارتباط عقلی پیدا کنید! در کل به نظرم بهترین بازیگران فیلم ، مکمل ها هستند. دومینیک وست در نقش فرمانده بدذات به اندازه کافی خبیث هست که ما را قانع کند. سایرن هیدنز در نقش رهبر هلیوم هم پذیرفتنی است.

با تمام محاسن و معایبی که « جان کارتر » دارد، باید بگویم که در نهایت این فیلم اثری سرگرم کننده است که به یکبار دیدنش می ارزد. فیلمِ 250 میلیون دلاری دیزنی می توانست خیلی بهتر از این باشد اما فیلمنامه ضعیف و اشتباهات کارگردانی آندرو استانتون ( یکی از محترم و باکلاس ترین کارگردانان هالیوود که تمام ساخته هایش در کمپانی پیکسار یک شاهکار به حساب می آیند؛ او خالق و کارگردان انیمیشن هایی از جمله « والی- ایی » و « در جستجوی نمو » بوده است ) سبب شده تا « جان کارتر » بلک باستر جذابی نباشد. البته من جدای از مشکلاتی که گفتم ، مشکل دیگری هم در ارتباط با فیلم دارم و آن نام کاملاً ساده و بی مایه فیلم است که« جان کارتر » می باشد



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Raid: Redemption

تاخت و تاز : رستگاری

The Raid: Redemption

کارگردان : Gareth Evans

نویسنده : Gareth Evans

بازیگران :

Iko Uwais...Rama

Joe Taslim...Jaka

Doni Alamsyah...Andi

Yayan Ruhian...Mad Dog

و...............

ژانر : اکشن

درجه سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال )

زمان : 101 دقیقه

در همه نقاط دنیا سینمای آسیای شرقی را به واسطه فیلمهای سبک رزمی به خاطر می آورند. در واقع خیلی کم پیش می آید که شما در جوامع غربی صحبت سینمای آسیای شرقی را به میان بکشید و اشاره ای به هنرهای رزمی نکنید ( البته مدتی هست که در ایران نگرش به فیلمها و سریال های آسیای شرقی بهم خورده و تا صحبت از آن به میان می آید، یاد سریال های ... بگذریم! ). « تاخت و تاز : رستگاری » جدیدترین محصول سینمای اکشن آسیای شرقی است که اینبار نه از هنگ کنگ یا ژاپن ، بلکه از کشور اندونزی به سینماهای آمریکا وارد شده است. سینمای اندونزی در چند سال اخیر پیشرفت های بسیار خوبی را پشت سر گذاشته به نحوی که بسیاری از کمپانی ها مایل هستند تا فیلمهای ساخته شده در این کشور را در آمریکا به نمایش عموم بگذارند. « رستگاری » نیز در ادامه همین روند سعودی سینمای اندونزی، در آمریکا به اکران در آمده چنان خوش ساخت است که می توانم بگویم به احتمال فراوان از این فیلم در آینده صحبت های بیشتری خواهید شنید.

داستان فیلم در جاکارتای اندونزی اتفاق می افتد. در این شهر عده ای از تبهکاران خطرناک و دلالان مواد مخدر در ساختمانی که در یکی از محله های این شهر واقع شده، برای خودشان خانه ای امن ایجاد کرده اند ( خانه امن در اصطلاح به مکانی گفته می شود که یک عده ( یا پلیس یا خلافکارها! ) در آن جمع می شوند و خیلی هم کم پیش می آید که کسی مزاحم آنها شود چراکه سرنوشت خوبی در انتظارش نخواهد بود! ) و به راحتی به خرید و فروش مواد مخدر مشغول هستند. این مکان به حدی خطرناک به حساب می آید که حتی پلیسها هم از اینکه روزی گذرشان به این مکان بیفتد، هراس دارند! اما به تازگی یک گروه از افراد ضربتی وابسته به پلیس به رهبری جاکا ( جوئی تسلیم ) قصد دارند بعد از مدتها به این بی قانونی ها در شهر جاکارتا پایان دهند، به همین دلیل عزمشان را جزم می کنند تا در یک عملیات خطرناک وارد این ساختمان شوند و رئیس باند مواد مخدر که تاما ( ری ساهتاپی ) نام دارد را زنده یا مرده دستگیر کنند. در بین افراد جاکا در این ماموریت، پلیسی تازه کار به نام راما ( ایکو ایویس ) که توانایی های رزمی فوق العاده ای دارد هم حضور دارد که همسرش باردار هست و بزودی صاحب فرزندی می شود اما به دلائل شخصی وارد این ماموریت خطرناک شده تا بتواند تاما را زنده یا مرده بدست بیاورد. در ادامه ماموریت این گروه به خوبی پیش نمی رود و آنها در ساختمان مذکور محبوس می شوند و هیچ راه فراری هم ندارند! حالا آنها باید با توسل به توانایی های انفرادی شان با مجموعه ای از خطرناکترین خلافکارهای شهر جاکارتا به مبارزه برخیزند تا از این شرایط خارج شوند...

در « رستگاری » شما نباید به دنبال کشف روابط بین شخصیت ها یا پیچش داستانی باشید چراکه هیچکس از شما چنین چیزی نمی خواهد. همانطور که در خلاصه داستان مشاهده کردید، « رستگاری » داستانی به شدت ساده دارد که بهانه بسیار خوبی برای خلق صحنه های اکشن ایجاد می کند. تنها نکته درباره بخش غیر اکشن فیلم این هست که راما بزودی قرار هست تا پدر شود و کلی آدم چشم انتظارش می باشد ( چیزی شبیه به فیلمهای اکشن دهه ی هفتاد هالیوود! ). بنابراین تماشاگران اکشن گریز سینما لطفاً از خیر تماشای « رستگاری » بگذرید.

داستان « رستگاری » تا زمانی که گروه ضربتی وارد ساختمان تبهکاران نشده اند بسیار سریع پیش می رود، گویی که همه عوامل عجله دارند تا به سرعت به ساختمان وارد شوند و از آنجا روایتگر داستان باشند. بعد از اینکه گروه ضربتی وارد ساختمان می شوند و ناگهان در آنجا محبوس می شوند، « رستگاری » داستان و شخصیت پردازی نصفه و نیمه اش را در همان درب ورودی ساختمان قرار می دهد و راه اکشن پر زد و خورد را پیش می گیرد که جذابیت بی حد و حصری دارد!

در واقع اگر می خواهید از « رستگاری » لذت کامل را ببرید باید عاشق اکشن باشید چراکه شما به جز صحنه های اکشن، ویژگی دیگری در فیلم نخواهید یافت! این صحنه ها به زیباترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده اند و حتی در لحظاتی می تواند شما را به یاد سری فیلمهای « ماتریکس » هم بیندازد. اکشن فیلم با استفاده از جلوه های ویژه شناخته شده آسیای شرقی یعنی طناب و پرده سبز انجام گرفته است اما نکته جالب این هست که به وضوح شاهد هستیم جلوه های کامپیوتری پیشرفته غربی هم به این صحنه ها اضافه شده که لذت تماشای آنها را دوچندان کرده است. همیشه یکی از انتقاداتی که به سینمای اکشن هالیوود وارد بوده این موضوع است که اغلب در صحنه های مبارزه تن به تن ، از انواع ترفندهای تصویربرداری استفاده می شود که نتیجه اش از بین رفتن جذابیت لازم این صحنه هاست ( منظورم همان تغییرهای مکرر زاویه دوربین و دور و نزدیک شدن دوربین به طرفهای مبارزه هست! ) اما خوشختانه این مشکل هرگز درباره سینمای رزمی آسیای شرقی وجود نداشته و در « رستگاری » هم شما می توانید شاهد مبارزه های تمام عیار با هیجان بسیار بالا باشید و از آن لذت کامل ببرید. بازیگران این فیلم که همگی آنها تقریباً از استادان هنرهای رزمی هستند، به زیبایی موفق به خلق صحنه های اکشن نابی شده اند که نمونه اش را در هیچ کجای هالیوود نمی توانید پیدا کنید!

فیلمبرداری عالی مت فلانری با قاب بندی و جایگیری های مناسبی که داشته، سبب جذابیت دو چندان صحنه های اکشن فیلم شده است. فلانری به مانند بسیاری از فیلمهای اکشن امروز هالیوود از سبک فیلمبرداری " دوربین روی دست " برای به تصویر کشیدن صحنه های مبارزه استفاده کرده و نتیجه اش هم تکانهای شدید دوربین بعلاوه حرکت سریعتر بازیگران فیلم بوده که البته برای تماشاگران پروپا قرص سینمای اکشن هیچگونه مشکلی بوجود نخواهد آورد. بد نیست اشاره ای هم به خشونت نسبتاً زیاد فیلم کرده باشم که میزان آن مخصوصاً در 30 دقیقه آخر بیشتر هم می شود. همانطور که می دانید سینمای اکشن شرقی حاوی صحنه های آنچنان خشنی نیست اما در « رستگاری » این قاعده تا حد زیادی شکسته شده و ضربه های خونینی که شخصیت های فیلم بر پیکر یکدیگر وارد می کنند، سبب شده تا فیلم با درجه بندی سنی R اکران شود، پس حواستان حسابی جمع باشد.

حرف آخرم این هست که آن دسته از تماشاگرانی که علاقه وافری به جزییات فیلمنامه و تعلیق و شخصیت پردازی دارند، به هیچوجه به سراغ « رستگاری » نروند چراکه این فیلم به مانند یک کابوس بی انتها برای آنهاست! اما برای آن دسته از تماشاگرانی که پیوسته به دنبال فیلمهای اکشن هستند باید بگویم که « رستگاری » یک گوهر گرانبهاست که در اختیار شما قرار گرفته است! فیلم صحنه های اکشن پایان ناپذیری دارد که به بهترین شکل ممکن کارگردانی شده و لذت نبردن از این صحنه ها کار بسیار مشکلی است

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Wrath of the Titans

خشم تایتان ها : Wrath of the Titans

کارگردان : Jonathan Liebesman

نویسنده : Jonathan Liebesman ، David Johnson

بازیگران :

Sam Worthington   ...Perseus

Liam Neeson...Zeus

Ralph Fiennes...Hades

Édgar Ramírez...Ares

و...............          

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

زمان : 99 دقیقه

 

سال 2009 بود که فیلمی تحت عنوان « نبرد تایتان ها » با تبلیغ و سر و صدای فراوان روانه سینماها شد؛ فیلمی که تا پیش از اکران گفته می شد صنعت جلوه های ویژه را همانند فیلم آواتار یا حتی بیشتر، رو به جلو هدایت خواهد کرد یا به قول خودشان تاریخ را ورق خواهد زد! اما فیلمی که بر پرده سینماها نقش بست چیزی بیشتر از یک اکشن سر راست هالیوودی نبود که رگه هایی از داستان های اساطیری یونان را در خود جای داده بود! « نبرد تایتان ها » به نسبت بودجه گزاف و تبلیغات عظیمی که برایش صورت گرفت، فیلم موفقی نبود اما میزان سود دهی به حدی بود که کمپانی برادران وارنر مجاب شود تا قسمت های بعدی را هم روانه سینماها کند. دیری نگذشت که کمپانی برادران وارنر اعلام کرد که در حال ساخت دنباله ای برای « نبرد تایتان ها » است و از همان زمان هم عجله برای ساخت فیلم در دستور قرار گرفت که حالا می توانید نتیجه اش را در « خشم تایتان ها » مشاهده کنید!

داستان « خشم تایتان ها » 10 سال بعد از اتفاقات قسمت اول رخ می دهد، یعنی جایی که پرساوش ( سام ورتینگتون ) مبارزات نفس گیر و قهرمانانه اش با انواع و اقسام موجودات اهریمنی را کنار گذشته و به همراه پسرش هلیوس ( جان بل ) برای گذران زندگی به ماهیگری روی آورده است! به نظر می رسد که این سبک زندگی آرام و بی دردسر پرساوش که حالا وظیفه سنگینی پدری را هم بر دوش می کشد، مناسب تر از غول کشی باشد اما مشکل اینجاست که برخلاف کنار آب که همه چیز آرام و آرامش دهنده است، آن بالای آسمانها یعنی جایی که یکی همیشه در حال نزاع با دیگری است، باز هم جماعت تایتان ها به جان زئوس ( لیام نیسن ) افتاده اند و قصد دارند تا او را از بین ببرند! زئوس که متوجه شده اینبار قدرت تایتان ها بیشتر از همیشه است از پسرش پرساوش دعوت می کند تا به او برای پیروزی کمک کند اما ظاهراً برای پرساوش ماهیگیری هیجان بسیار بیشتری نسبت به غول کشی دارد و این درخواست را رد می کند! اما دیری نمی گذرد که غیرتش گل می اندازد و می رود تا دشمنان پدرش را از بین ببرد...!

خلاصه داستان « خشم تایتان ها » حتی از این خلاصه ای که تعریف کردم احمقانه تر هم هست پس انتظار نداشته باشید تا یک داستان اساطیری با کلی شخصیت های جالب و خاطره انگیز را در این فیلم ببینید. « خشم تایتان ها » برخلاف قسمت اول که حداقل سعی شده بود تا فُرم اساطیری اش حفظ شود و بعضی از شخصیت ها رگه هایی از نمونه های اصلی کتابهای یونانی را به همراه داشته باشند، در این قسمت هر آنچه که می بینید فرمول های نم گرفته اکشن های هالیوودی است که در هر ژانری حداقل 10 بار آن را مشاهده کرده ایم! از جمله مواردی که شما در خط داستانی « خشم تایتان ها » می توانید بیابید می توانم به 1- رابطه پدر و پسری معروف آمریکایی ! ( همان جایی که پدر پیر به حضور پسر جوانش افتخار می کند ) 2- رابطه پدر و پسری از نوع دومش که در اینجا ارتباط پدر و پسر کوچکش مورد بررسی قرار می گیرد! 3- قهرمان بازی پدر که تحسین پسر را به همراه دارد و این وسط یکدفعه ای یاد مادر خدا بیامرزش هم می افتد که همیشه می گفت بابات یه قهرمانه! . این داستان یک خطی « خشم تایتان ها » به هیچ عنوان نشانی از داستان های اساطیری یونان و آن جذابیت های همیشگی خدایانشان را به همراه ندارد و می توان گفت که تنها از نام آنها سوء استفاده کرده است! متاسفانه میزان نم گرفتگی داستان « خشم تایتان ها » به حدی است که در 30 دقیقه پایانی علناً شاهد یک اکشن هالیوودی تمام عیار با تمام المان های آشنا هستیم که نبوغ و خلاقیت در آن در کمترین حد ممکن به چشم می خورد!

اما مهمترین نقطه قوت فیلم که در قسمت اول هم باعث نجاتش از باتلاق شد، جلوه های ویژه چشم نوازش بود که در این قسمت باز هم باعث انحراف ذهن تماشاگر از ضعف فیلمنامه شده است. مبارزات پرساوش در این قسمت مانند « نبرد تایتان ها » ، بسیار هیجان انگیز و بی نقص بنظر می رسد.البته تقابل زئوس و هادس کماکان بهترین صحنه های اکشن فیلم را تشکیل می دهند و چند تایی هم غول بی شاخ و دم به صحنه های اکشن فیلم اضافه شده که در مجموع قابل قبول هستند. این هیولاها همانند قسمت قبلی ، بسیار بزرگ تر از حد معمول هستند و جزییات فراوانی در آنها بکار رفته که می تواند برای دوستداران علم جلوه های ویژه سینمایی هیجان انگیز باشد. اما این هیولاها مشکلاتی هم دارند که عدم هدایت درست از جمله آنهاست! منظورم این هست که این هیولاهای بسیار بزرگ زمانی که در تصویر حضور دارند هیچ کار خاصی انجام نمی دهند و فقط شروع به داد و فریاد می کنند و دیری نمی گذرد که دوستان عزیز قهرمانمان با جثه ای یک دهم سایز هیولاها ، به راحتی بر آنها غلبه می کنند!

بعد از انتقادات و تمسخرهای فراوانی که سازندگان « نبرد تایتان ها » بابت تبدیل بسیار ضعیف فیلم به نسخه سه بعدی متحمل شدند، خوشبختانه اینبار شاهد صحنه های نبرد سه بعدی به مراتب بهتری هستیم. دیگر خبری از تار بودن و برجستگی های عجیب و غریب ( مانند برجسته بودن سنگ و دیوارهای پس زمینه که هیچ ربطی به موقعیت صحنه نداشتند! ) نیست و می توانید هیولاهای بزرگ را کاملاً سه بعدی تماشا کنید. البته پیشنهاد شخصی من این هست که « خشم تایتان ها » را بصورت دو بعدی ببینید چراکه نسخه سه بعدی هیچ نکته خاص و یا هیجان انگیزی ندارد که بخواهید هزینه بیشتری بابتش بپردازید.

سام ورتینگتون که مدتی بود از نقشهایی با ویژگی " نیمه خدا ! " فاصله گرفته بود، در این فیلم دوباره در هیبت یک نیمه خدا در « خشم تایتان ها » خودنمایی می کند. ورتینگتون بازیگر خوبی هست و حداقل در فیلمهای اکشن اینچنینی می تواند به خوبی خوش بدرخشد و این مورد درباره « خشم تایتان ها » هم صدق کرده است. ورتینگتون درا ین قسمت اگرچه شخصیت پردازی به مراتب ضعیف تری از قسمت قبل دارد اما در صحنه های اکشن فیلم کاملاً هوشیار و آماده است. البته همانطور که گفتم، جذاب ترین لحظه های فیلم کماکان تقابل شخصیت های زئوس و هادس است که به ترتیب به وسیله لیام نیسن و رالف فاینس ایفا می شود. تماشای رویارویی این دو نفر در جریان فیلم بسیار تماشایی تر از هر هیولای بی شاخ و دمی است!

« نبرد تایتان ها » و حالا « خشم تایتان ها »، معلوم نیست که هالیوود تا کی قصد دارد با استفاده از نام این اساطیر یونانی، فیلمهایی با مارک و کلیشه های هالیوودی تولید و روانه بازار کند. « خشم تایتان ها » بدون خلاقیت و نوآوری ساخته شده و تنها در شرایطی می توانیم از آن لذت ببریم که به چشم یک اکشن راک اند رولی به آن نگاه کنیم و دورِ اساطیر یونانی و داستانهای شیرینشان را خط بکشیم

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR

 



نويسنده : HM | تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Case 39 2009

Case 39 2009

کارگردان : Christian Alvart

نویسنده : Ray Wright

بازیگران :

Renée Zellweger  ...  Emily Jenkins

Jodelle Ferland  ...  Lilith Sullivan

Ian McShane  ...  Detective Barron

Bradley Cooper  ...  Doug

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 109دقیقه

" پرونده 39 " را شاید بتوان یکی از پر تاخیر ترین فیلمها در این چند سال اخیر بحساب آورد، داستان ساخت این فیلم به سال 2006 بر می گردد که به علت آتش گرفتن بخشی از استودیو فیلم تاخیر خورد و اکران آن به فوریه سال 2008 موکول شد. در این تاریخ استودیو تشخیص داد که فیلم برای اکران مناسب نیست و تاریخ نمایش فیلم به زمستان 2008 ، سپس به تابستان 2008 ، پاییز 2008 ، مدتی به ابتدای سال 2009و عاقبت به اوایل سال 2010 انتقال یافت. اما این فیلم در اکتبر 2010 اکران شد!.

 

امیلی جنکینز ( رنه زلوگر ) یک مددکار اجتماعی است که در حال بررسی وضعیت دخترکی ده ساله به نام لیلیت سالیوان ( جودله فرلند ) است که به نظر می رسد پدر و مادر اش او را مورد آزار و اذیت قرار داده اند و قصد کشتن او را داشته اند. امیلی تصمیم میگیرد تا زمانی که والدین و سرپرست جدیدی برای دخترک پیدا شود او را نزد خود و در خانه اش نگه دارد.اما مشکلی وجود دارد.لیلی مرتبا از موجوداتی سخن می گوید که به دنبال او هستند ، موجوداتی اهریمنی و ترسناک که به دنبال او هستند. ابتدا به نظر می رسد که این یک خیال بافی کودکانه است،اما به زودی امیلی و خانواده اش با اتفاقات و حملاتی شبانه روبرو می شوند ،موجودات اهریمنی برای بردن لیلیت و کشتن کسانی که با او هستند  به خانه ی آنها حمله می کنند و...

 

دختری که روح شیطانی در او رسوخ کرده ، داستانی است که شاید شما بارها فیلمهایی از این دست را مشاهده کرده باشید. بهترین این نوع فیلمها را می توان " جن گیر " دانست ولی در این دهه ای که در آن هستیم فیلمهای بسیار ضعیفی در این رده ( فیلم ترسناکی که دختر شیطانی است! ) ساخته شده است که حتی ارزش دیدن را هم ندارد و " پرونده 39 " تلاش دارد تا در این ژانر پرخطر به موفقیتی دست پیدا کند. اما " پرونده 39 " فیلم جاه طلبی نیست و ترجیح داده است که از همان فرمول های همیشگی برای ترساندن تماشاگر استفاده کند و می توان گفت تماشاگران صحنه های ترسناک جدیدی در فیلم نخواهند دید و باید با همان ترسهای قبلی به سبک " وووو " روبرو شوند که این روزها بد جوري نخ نما شده است! سرو صداهای ناگهانی، موسیقی ترسناک، مرگ های ناگهانی و بدون دلیل البته به سبک ترسناک! همگی باعث شده است تا داستان فیلم قابل پیش بینی باشد و تماشاگران حرفه ای ژانر ترسناک را راضی نکند. " کریستین آلوارت " کارگردان آلمانی تباری که او را با فیلمهای " Pandorum " و " Antibodies " می شناسیم ، تلاش زیادی کرده است تا المانهای کلیشه ای را به حداقل کاهش دهد و بجای آن موقعیت های تازه ای در فیلم قرار دهد اما بنظر می رسد که استودیو چندان با این ریسک موافق نبوده است و نتیجه اش این شده که قالب موقعیت های ترسناک فیلم همان فرمولهای موفق فیلمهای ترسناک گذشته است و نوآوری در آن وجود نداشته باشد.اما با تمام ضعف هایی که فیلم دارد، وجود خانم " رنه زلوگر " در نقش اصلی فیلم کمک زیادی در باور پذیر بودن امیلی کرده است، با اینکه رفتارهای امیلی در بعضی از صحنه ها بسیار اغراق آمیز و بیش از حد محبت آمیز است! اما بازی روان " زلوگر " توانسته این ضعف ها را بپوشاند و ضعف شخصیت امیلی را کمرنگ تر کند. به جرات می توان گفت حضور بازیگر توانمندی مانند " زلوگر " در یک فیلم ترسناک امتیاز بزرگی است که معمولا فیلمهای ترسناک دیگر از آن بی بهره هستند.

 

" پرونده 39 " برای تماشاگرانی که فیلمهای ترسناک را تفریحی دنبال می کنند می تواند غافل گیریهای جالبی به همراه داشته باشد، دختر بچه ای که شیطانی شده است و دائما همه چیز را بهم می ریزد فرمولی است که همیشه جواب داده است. اما برای کسانی که فیلمهای ترسناک را حرفه ای دنبال می کنند یا به نوعی فقط فیلم ترسناک نگاه می کنند نمی تواند نکته جذاب و تازه ای داشته باشد. شخصا بعد از دیدن فیلم هایی نظیر " فعالیت های ماوراء طبیعی " و " یتیم " ، این فیلم برایم ترسی به همراه نداشته است

منتقد : میثم کریمی

 



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Paranormal Activity 2 2010

Paranormal Activity 2 2010

فعالیت های ماورای طبیعی : Paranormal Activity 2

کارگردان : Tod Williams

نویسنده : Michael R. Perry

بازیگران :

Katie Featherston  ...  Katie

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 91دقیقه

 

 

می توانم بدون شک بگویم که قسمت اول فیلم " فعالیت های ماورای طبیعی " یکی از ترسناک ترین فیلمهایی بود که تا به حال دیده بودم. در این فیلم نه نشانی از هیولا، نه نشانی از خون و نه نشانی از خشونت وجود داشت بلکه تنها موجود ترسناک فیلم صداهایی بودند که نیمه شب بلند می شد، صداهایی که احتمالا شما هم مانند من حداقل یک شب آن را تجربه کرده اید!. قسمت اول از فیلم " فعالیت های ماورای طبیعی " در زمان اکران خود سر و صداهای زیادی به پا کرد. در آن زمان گفته می شد که این فیلم واقعی است و تمام صحنه های این فیلم نیز توسط یک دوربین خانگی گرفته شده است، البته خود سازندگان فیلم از جمله کسانی بودند که به این شایعات دامن زدند و می توان گفت که پیاز داغش را زیاد کردند!. فیلم اکران شد و همه کسانی که به سینماها رفتند با یک ترس عجیب از آن خارج شدند چون فکر می کردند که این فیلم واقعی است.

اما بعد از چند ماه از اکران فیلم و زمانی که این فیلم حسابی فروخته بود، سازندگان اعلام کردند که این فیلم واقعی نیست و ساختگی است ، خانه جن زده خانه کارگردان است ، و بازیگران هم نه تنها جن زده بلکه بسیار خوشبخت هستند!. کارگردان قسمت اول فیلم یعنی آقای " اورن پلی " با سرمایه گذاری 15 هزار دلار توانست حدود 300 میلیون دلار به جیب بزند ( به این می گویند سرمایه گذاری موفق! ) و البته مردم زیادی در سرتاسر جهان را سر کار بگذارد. اما حکایت این فیلم در ایران مانند گذشته داستان دیگری بود. مردم با دیدن فیلم به شدت ترسیدند و نکته مهم تر این بود که همگی واقعی بودن این فیلم را حتی بعد از اعلام رسمی جعلی بودن فیلم ، قبول نکردند و کماکان معتقدند که این فیلم واقعیست!. زمانی که اعلام شد قسمت دوم این فیلم ساخته خواهد شد سوالات زیادی شکل گرفت که همگی به یک قضیه مربوط می شد و آن هم این بود که مردم دیگر از یک فیلم ساختگی مثل سابق نمی ترسند و آن فیلم اول هم به دلیل ذهنیتی که گفته می شد واقعی هست تا بدین حد موفق شده بود! با اینحال این فیلم هم اکران شد و صحبتهای مختلف درباره آن بار دیگر در محافل مطرح شده است.

قسمت اول این فیلم  در مورد  دختری به نام کتی بود که احساس می کرد ارواح اهریمنی همیشه به دنبال او هستند تا به او آسیب بزنند اما در پایان این خود زن بود که دارای روح اهریمنی بود. داستان " فعالیت های ماورا طبیعی 2 " سه ماه قبل از وقایع قسمت اول اتفاق می افتد. کتی ( کتی فیدرستون ) به همراه خواهرش کریستی ( اسپراگ گرایدن ) و شوهر خواهرش دنیل ( بریان بلاندمولی افریم ) و پرستار نوزاد کوچکشان مارتینه ( ویویس ) زندگی می کند. بعد از اتفاقات و سر و صداهایی که در نیمه شب اتفاق می افتد ، دنیل تصمیم می گیرد که خانه را به دوربین های مدار بسته مجهز کند تا ببینید این صداهای شبانه از چیست و... ) دختر نوجوانشان الی (

خوشبختانه تمام فاکتورهای موفق قسمت اول در قسمت دوم نیز وجود دارد. البته با توجه به موفقیت صحنه های ترسناک قسمت اول، منطقی به نظر نمی رسید که این صحنه ها در قسمت دوم دستخوش تغییرات گسترده ای شوند و به همین صورت نیز شد و شما می توانید شباهت های زیادی بین صحنه های ترسناک قسمت اول و دوم بیابید ( منظور من همان کلیشه های همیشگی مانند باز شدن درب یا کشیده شدن توسط موجود نامرئی و.. ) اما یکی از کارهای جالبی که سازندگان فیلم آن را انجام داده اند این است که مانند شماره اول شما را غافلگیر نمی کنند بلکه به قول خودشان " ذره ذره شما را می سوزانند !". در قسمت دوم اگرچه همه ما می دانیم که این فیلم تنها یک فیلم است نه واقعیت، اما با اینحال فیلم ترس عجیبی را در تماشاگر بوجود می آورد. نکته ای که سازندگان از وجود آن آگاه بودند و توانستند با استفاده از آن فرمول قسمت دوم را نیز تاثیر گذار بسازند این بود که از ترس درونی تماشاگر آگاه بودند و در قسمت دوم نیز مانند قسمت اول ، تماشاگر را از چیزی که نمی بیند می ترساند و باز هم نشانی از هیچ موجود زنده ترسناکی به چشم نمی خورد.بازیهای روان بازیگران فیلم به خصوص " کتی فیدرستون " در نقش کتی یکی از برگ های برنده فیلم به شمار می رود. بازیگران جدید این مجموعه به خوبی توانسته اند خود را با محیط فیلم وفق دهند و حتی سگ و نوزادی که در فیلم حضور دارند نیز نقش هایشان را به خوبی ایفا کرده اند!. کارگردان فیلم " فعالیت های ماورا طبیعی 2 " آقای " تاد ویلیامز " است که سابقه چندانی در سینما ندارد و آقای " اورن پلی " که تهیه کننده و کارگردان قسمت اول بود در این فیلم تنها تهیه کننده است. خوشبختانه " تاد ویلیامز " توانسته ترس اورجینالی ! که در قسمت اول وجود داشت را به شکلی بهتر در قسمت دوم به تماشاگر منتقل کند. او با آگاهی از کنجکاوی انبوه طرفداران فیلم از قسمت دوم ، سعی کرد که " فعالیت های ماورا طبیعی 2 " را مانند قسمت اول تاثیر گذار بسازد که در این کار بخوبی موفق شده است و اگر بخواهم کمی اغراق کنم می توانم بگویم این فیلم حتی از قسمت اولش هم بهتر است.

" فعالیت های ماورا طبیعی 2" فیلمی است که بودجه 3 میلیون دلاری ساخته شده است و محصول کمپانی پارامونت می باشد. اگر قصد دارید حسابی بترسید چند پیشنهاد برای شما دارم 1- فیلم را نه در صبح زود یا ظهر یا غروب ، بلکه ساعت 12 شب به بعد ببینید 2- فیلم را تنها  و بدون حضور کسی در کنارتان با چراغ های خاموش و صدای بلند ببینید 3-  ترجیحا یک دوربین یا چیزی ( مانند خود فیلم ) در مکانی قرار دهید تا در تمام مدت زمان پخش فیلم از شما تصویربرداری کند تا بعد از فیلم آن را ببینید و یا اگر علاقه مند بودید که دیگران هم عکس العمل های شما را ببینند برای ما ارسال کنید تا در سایت برای عموم قرار دهیم!!.از دوستانی که احتمالا با دیدن فیلم دوباره خواهند گفت که این فیلم واقعی است و... خواهش می کنم از این فیلم بترسید اما این را نگویید

منتقد : میثم کریمی



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Saw 3D 2010

Saw 3D 2010

اره 3 بعدی : Saw 3D

 

کارگردان : Kevin Greutert

 

نویسنده : Patrick Melton ، Marcus Dunstan

 

بازیگران :

 

Tobin Bell  ...  Jigsaw / John

 

Costas Mandylor  ...  Hoffman

 

Betsy Russell  ...  Jill

 

Cary Elwes  ...  Dr. Gordon

 

و...............

 

ژانر : ترسناک - اسلشر

 

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

 

زمان : 90دقیقه

این ماه از سال برای من تبدیل به خاطره شده است! هیچ وقت زمانی که اولین قسمت از " اره " را معرفی می کردم از خاطرم نمی رود؛ در آن زمان گفتم : ژانر نفرت انگیز اسلشر صاحب یک فیلم خوب شده است!. سالها از آن دوران گذشته است و حالا که هفتمین شماره از " اره " منتشر شده است تنها می توانم بگویم " نفرت انگیز ترین فیلم در ژانر اسلشر اکران است.روزی که اولین شماره از فیلم " اره" را دیدم هرگز تصور نمی کردم

که هفت شماره از آن منتشر شود! زمانی که اولین شماره از فیلم " اره " تا قسمت سوم آن را دیدم این فیلم را با  چشم پوشی از خشونت بسیار زیادش تحسین کردم و امیدوار بودم که سرنوشت این فیلم با ساخته شدن قسمت های بعدی خدشه دار نشود اما روندی که این فیلم تا امروز طی کرد حیرت انگیز بود!. هفت سال ، هفت جیگساو، واقعا کمتر فیلمی را می توانید پیدا کنید که کمپانی سازنده آن تا بدین حد تشنه فروش یک فیلم باشد و کیفیت فیلم اصلا برایش اهمیتی نداشته باشد ( البته سری " کیک  آمریکایی" یک استثناست! ). کمپانی لاینگیت امسال هفتمین شماره از سری فیلمهای " اره " را منتشر کرده است و انتظار می رود که این فیلم در روز هالووین فروش خوبی داشته باشد. اما اگر کمی منصف ( فقط کمی ) باشیم باید قبول کنیم که سری فیلمهای " اره " دیگر آن پتانسیل بالای خود برای تبدیل شدن به یک فیلم خوب را از دست داده است و تبدیل به فیلمی شده که تنها خاطرات خوب قسمت اول تا سوم را یادآوری می کند.

 

هافمن ( کستاس مندیلور ) کارآگاهی که بعد از مرگ جیگساو ( توبین بل ) ادامه دهنده را او و مامور پیدا کردن افراد برای درس زندگی دادن به آنهاست!، سخت به دنبال پیدا کردن همسر جیگساو یعنی جیل ( بتسی راسل ) است ، کسی که باعث مرگ جیگساو شده بود و اکنون نیز کارآگاه گیببسون ( چاد دانلا ) مسئول حفاظت از جان وی است ، از طرفی بابی ( شان پاتریک فلانری ) که توانست از تله های مرگبار جیگساو جان سالم بدر ببرد و به اجتماع برگردد، به تازگی کتابی چاپ کرده است که توانسته وی را ثروتمند و مشهور کند. او در این کتاب برای خوانندگانش توضیح داده است که چگونه توانسته از دست جیگساو فرار کند. ولی بابی بار دیگر در تله جیگساو گرفتار می شود و این بار باید از تله های بسیار مرگبارتری عبور کند و...

 

سری فیلمهای " اره " از قسمت سوم به بعد دچار ضعف در فیلمنامه شد و این روند را تا آخرین شماره نیز حفظ کرده است. " اره سه بعدی " هیچ نکته تازه و جدیدی برای ارائه ندارد. فیلم به شکل واقعا تعجب آوری دچار مشکل فیلمنامه است و بنظر می رسد نویسنده های فیلم تمام تلاش خود را بکار گرفته اند تا از قسمت اول تا ششم را جستجو کنند و شخصیتهایی را که می توان در آنها راز القا کرد! را در قسمت جدید قرار دهند تا ما با ابعاد دیگر شخصیت های آنان آشنا شویم. مشکل فیلمنامه در هفتمین شماره از فیلم " اره " به اوج خود رسیده است و حتی طرفداران منطقی فیلم ( تاکید می کنم منطقی ) نیز به این نتیجه رسیده اند که میراث جناب جیگساو ( که در قسمت سوم از دنیا رفت ولی هنوز در هر قسمت یکی یادی از او می کند و ما کلی فلاشبک از او می بینیم!) باید پایان بپذیرد. " پاتریک ملتون " و " مارکوس دانستان " که نویسنده فیلم هستند اعلام کرده بودند که فیلمنامه فیلم را چندین بار تصحیح کرده اند تا توانسته اند آن را به شکل ایده آل خود برسانند، با توجه به این صحبتها امیدوار شدیم که حداقل در این شماره بتوانیم این فیلم را تا آخر تماشا کنیم اما این فیلم به سنت خودش یعنی " ضعف کیفیت در هر شماره جدیدتر " پایبند مانده است و ضعف فیلمنامه و شخصیتهای بی هویت و ضد واقعی فیلم از هر زمان دیگری بیشتر خودنمایی می کند.در این قسمت بازی بازیگران فیلم بسیار ضعیف است و علنا شما می توانید ضعف بازیگری در فیلم را حس کنید . صدای فیلم نیز کماکان زیاد است ، اگر در قسمت های قبل این مشکل را فقط منتقدان فیلم مطرح می کردند ،بر عکس در این قسمت طرفداران فیلم آن را مطرح کرده اند. مشخص نیست به چه دلیل صدای وسایل شکنجه در فیلم تا بدین حد بالاست و صدای خرد و خمیر شدن انسانها از آن بلند تر !. اما مهمترین بخش فیلم یعنی خشونت آن به میزان بسیار بالایی در فیلم وجود دارد و این را می توانید از همان صحنه ابتدایی فیلم حس کنید. تنها نکته ای که سازندگان " اره " آن را برای فیلمشان کم داشتند فناوری 3D بود که خوشبختانه آن را یافتند و به فیلم وارد کردند!. در این قسمت به با توجه به وجود فناوری سه بعدی طرفداران می توانند خرد شدن و کشتارهای جناب جیگساو را باور پذیر تر از قبل حس کنند و از آن لذت ببرند، در ضمن از شیوه های جدید شکنجه نیز لذت ببرند.

 

واقعا " اره 3 بعدی" هیچ نکته ی جدیدی برای پرداختن ندارد ، روند فیلم به همان سبک قبل دنبال می شود ، مردم سلاخی می شوند، و مهمتر از همه اینکه بار دیگر سوالاتی از قسمت قبل پاسخ داده می شوند و بجای آن سوالات جدیدی مطرح می شوند.واقعا مشخص نیست که می توان امیدوار بود که پروند ه این فیلم برای همیشه بسته شود یا خیر.

 

منتقد : میثم کریمی

 


 

نکته 1 : این فیلم دارای خشونت بسیار بالایی است و توصیه شخص نویسنده این است که فیلم را نبینید، ولی اگر از طرفداران فیلم هست و یا از جزو افرادی هستید که روحیه خشنی دارند ، می توانید فیلم را تحمل کنید.

 

نکته 2 : به هیچ وجه اجازه ندهید افراد کمتر از 18 سال فیلم را ببینند



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Rite 2011

The Rite 2011

مراسم مذهبی : The Rite

کارگردان : Mikael Håfström

نویسنده : Michael Petroni ، Matt Baglio

بازیگران :

Anthony Hopkins  ...  Father Lucas Trevant

Colin O'Donoghue  ...  Michael Kovak

Alice Braga  ...  Angeline

Ciarán Hinds  ...  Father Xavier

و...............

ژانر : درام - ترسناک

درجه سنی :  PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 112دقیقه

نکته ای که همیشه در فیلمهای ترسناک نظرم را جلب کرده عبارت : این فیلم براساس یک داستان واقعی ساخته شده است، می باشد. این عبارت در اوایل دهه 90 میلادی کاربرد خودش را پیدا کرد. در آن زمان تهیه کنندگان به خوبی به این نکته پی برده بودند که استفاده از واژه این فیلم... می تواند به فروش فیلم کمک بسزایی کند. از آن به بعد سیل فیلمهایی که براساس داستان واقعی  ساخته شده بودند افزایش یافت و این روند تا حدی افزایش بی رویه ایی داشت که در ابتدای فیلم احمقانه ایی مانند تپه ها چشم دارند هم واژه این فیلم براساس... به چشم خورد! حالا هم این عبارت مضحک اولین نکته ای است که در هنگام دیدن فیلم مراسم مذهبی تماشاگر را کنجکاو می کند تا ببیند واقعیت از چه قرار است، اما مراسم مذهبی کمدی تر از آن است که بتواند حتی لحظه ای این حس را در شما بوجود آورد که واقعی است .

مایکل کواک ( کالین اودانوی ) جوانی است که به شغل مرده شوری اشتغال دارد. او از این شغل که پدرش هم در همین کار است راضی نیست و خاطرات بد خانوادگی هم در همه حال همراه اوست تا این که بخاطر فضای متشنج خانواده اش ، تصمیم می گیرد به یک مدرسه مذهبی برود تا بتواند از طریق آن با معنویات ارتباط برقرار کند. او به مدرسه ایی مذهبی می رود و به مدت 4 سال در آنجا می ماند. اما بعد از چهار سال حالا مایکل کواک دچار تغییراتی در دیدگاهش به مذهب شده و به همین دلیل پدر متیو ( توی جونز ) به او پیشنهاد می کند که به رم برود و در آنجا آموزش جن گیری ببیند! بنابراین مایکل به رم می رود تا جن بگیرد. او در آنجا با یک کشیش به نام پدر خاویر ( سایرن هایندس ) آشنا می شود اما به مرور زمان پی می برد که ادعای جن گیری توسط او بیشتر شبیه به یک جوک است تا واقعیت. او سپس با کشیشی به نام لوکاس ( آنتونی هاپکینگز ) آشنا می شود. لوکاس متفاوت از دیگر کشیشان است و انگار واقعا می تواند اطلاعات مفیدی درباره جن گیری به مایکل بدهد اما واقعیت اینه که این جن گیری کار چندان مفرحی نیست و خطرات خاص خودش را دارد.

من هم مثل شما با ذهنیت دیدن یک نوع دکتر لکتر دیگر ( نقش هاپکینگز در فیلم ترسناک سکوت بره ها ) به دیدن فیلم رفتم اما چشمتان روز بد نبیند که بجای لذت بردن ،یک دل سیر حرص خوردم! فیلم مراسم مذهبی به شدت از مشکل فیلمنامه و روایت منطقی داستان رنج می برد، این مشکل به حدی حاد است که شما بعد از دیدن فیلم به این فکر فرو می روید که آیا نویسنده فیلمنامه یک نوجوان دبیرستانی بوده است یا خیر!؟ شخصیت های فیلم به شدت مصنوعی هستند و تماشاگر هیچ علاقه ای به همراهی با آنها ندارد. دیالوگهای فلسفی فیلم به شدت کهنه و خنده دار هستند و جاری شدن آنها از زبان بازیگران همانا و خندیدن تماشاگر همانا. مایکل که به نوعی می توان وی را راوی داستان خواند ، کمترین تاثیر ممکن را در فیلم دارد و وجود او تنها بهانه ای است برای نشان دادن دیگر شخصیت های داستان و علنا هیچ استفاده دیگری به جز اشغال کردن فضای دوربین ندارد.  اما می رسیم به بازیگری که مانور زیادی برای حضورش در این فیلم ترسناک ( البته اگر کسی ترسیده باشد ) داده شد. آنتونی هاپکینگز همان آدمخواری است که در فیلم سکوت بره ها نقش دکتر هانیبال لکتر را ایفا کرد و بدون اغراق یکی از ترسناک ترین شخصیت های تاریخ سینما را به تصویر کشید. حالا نزدیک به دو دهه از آن زمان گذشته و اینبار به جای تعریف و تمجید از هاپکینگز باید وی را مواخذه کنیم! متاسفانه فیلمنامه فیلم به حدی ضعیف و پیش پا افتاده است که حتی هاپکینگز هم فرصت هنرنمایی اش را از دست داده. لهجه آمریکایی هاپکینگز که اصلا یک بریتانیایی اصیل است، در این فیلم بدجوری توی ذوق می زند و این مشکل با به زبان آوردن کلمه رفیق ( همان dude معروف که آمریکایی ها ورد زبانشان است ) به اوج خود می رسد. بدون شک اگر هر بازیگر دیگری این نقش را بازی می کرد تا بدین حد از او انتقاد نمی کردم اما باور کنید تحمل بازیگر باکلاس و محترمی مثل هاپکینگز در نقش یک جن گیر که خودش هم نمی داند جن می گیرد یا موش می دواند ، خیلی سخت است!.

میکاییل هافستروم کارگردانی است که پیش از این فیلم ترسناک  و قابل ستایش 1408 را کارگردانی کرده بود. اما هافستروم در این فیلم واقعا ناامید کننده است، او فیلمی ساخته که آشفتگی در تمام صحنه های آن به چشم می خورد، بازیگران فیلم بی جهت صحبت های ماورایی انجام می دهند و از دیار باقی یاد میکنند و البته در این میان چند حرف فیلسوفانه هم می زنند. بعلاوه همه اینها باید از مدت زمان طولانی فیلم هم یاد کنیم که باعث شده تا این فیلم در دقایق آخر غیر قابل تحمل شود.

مراسم مذهبی بر خلاف تصورم اصلا فیلم خوبی نبود. در این فیلم نه خبری از  آنتونی هاپکینگز افسانه ای است و نه خبری از میکاییل هافسترومی است که با 1408 مو را بر تن تماشاگران سیخ می کرد. این فیلم تنها یا اثر نازل در سینمای ترسناک است . این فیلم برای آن دسته از تماشاگرانی ساخته شده است که مشخصا هر چیزی را باور می کنند. باور کنید تعداد چنین تماشاگرانی کم نیستند، من خودم شخصا کسی را می شناسم که از سایه اش که بلند تر از خودش است می ترسد و معتقد است این دلیل ماورایی دارد!. راستی داشت یادم می رفت بگم که این فیلم براساس کتابی به نام مراسم : ساخت یک جن گیری مدرن به قلم مت باگلیو نوشته شده است.

منتقد : میثم کریمی



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Vanishing on 7th Street 2010

Vanishing on 7th Street 2010

ناپدید شدن در هفتمین خیابان  : Vanishing on 7th Street

کارگردان : Brad Anderson

نویسنده : Anthony Jaswinski

بازیگران :

Hayden Christensen  ...  Luke

John Leguizamo  ...  Paul

Thandie Newton  ...  Rosemary

Jacob Latimore  ...  James

و...............

ژانر : ترسناک - معمایی

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 90دقیقه

 

منتقد : میثم کریمی

بعد از فروکش کردن نسبی تب فیلمهای آخرالزمانی نظیر 2012 ، کتاب الی و... که همگی تقریبا در یک مقطع زمانی اکران شدند، دیگر خبری از فیلمهایی با موضوع آخرالزمانی نبود تا الان که فیلم ناپدید شدن... با دیدی متفاوت نسبت به آخرالزمان داستانی را تعریف می کند که البته چندان تامل برانگیز  نیست و بیشتر جنبه سرگرمی دارد. ناپدید شدن در هفتمین خیابان با بودجه کمی ساخته شده و علی رغم تمام نواقصی که دارد یک فیلم متفاوت است. فکر می کنم فیلمی که در آن قرار است شهروندانش ناگهان غیب شوند و داستان به شکل اسرار آمیزی حول محور چند شخصیت بازمانده بچرخد، به اندازه کافی پتانسیل لازم برای جذب تماشاگر را دارد. البته من در هنگام تماشای فیلم با توجه به لیست عوامل سازنده ( به خصوص بازیگر نقش اول آن ، هایدن کریستیانسن ) چندان انتظار بالایی از آن نداشتم و خوشبختانه فیلم هم سعی زیادی انجام نداد تا بیشتر از یک فیلم سرگرم کننده پیش برود.


شهر دیترویت ناگهان تحت تاثیر یک قدرت ماورای زمینی در  تاریکی مطلق می رود و سایه در تمام نقاط شهر ایجاد می شود. در این هنگام بسیاری از افراد شهر ناپدید شده و به نظر می رسد آنها در آسمان که بخاطر این مشکلات تغییر کرده گرفتار شده اند. یک گروه از کسانی که از این فاجعه جان سالم بدر برده اند در " بار " دور یکدیگر جمع می شوند تا بتوانند راهی برای خروج از این فاجعه پیدا کنند. این افراد تشکیل شده اند از لوک ( هایدن کریستیانسن ) ، روزماری ( تاندی نیوتن ) ، پاول ( جان لگویزامو ) و یک پسر 12 ساله به نام جیمز ( جیکوب لاتیمور ). آنها در این " بار " نسبتا در امنیت به سر می برند اما رفته رفته شاهد حضور سایه هایی مرموز می شوند که در پی یافتن آنهاست و تنها راه مقابله با این سایه ها، حضور در نزدیکترین چراغ و روشنایی است .

فاکتورهای زیادی در فیلم ناپدید شدن... وجود دارد که باعث جذابیت تماشای آن می شود. یکی از این دلایل این است که ایده اولیه فیلم تازه است. البته من اعتقاد دارم داستان فیلم قبل از اینکه مناسب ساخت یک فیلم سینمایی باشد بیشتر به درد ساخت بازی کامپیوتری می خورد! و متاسفانه روند فیلم هم به شکلی است که ما را به یاد بازی هایی نظیر Alan wake می اندازد. با اینحال با توجه به اینکه این روزها در هالیوود سوژه  جدید پیدا نمی شود ، دیدن اینکه یک سایه دنبال شخصیت ها راه بیفتد و قصد نابودی آنها را داشته باشد به اندازه کافی هیجان انگیز هست. از طرفی فکر می کنم برای دوست داران ژانر ترسناک جالب باشد که این بار بجای روبرو شدن با یک آدم روانی یا هیولاهای مختلف با ابعاد ریز و درشت، با سایه روبرو شوند!. اما متاسفانه شخصیت های خل وضع فیلم و فیلمنامه پر ایراد آنتونی یاسوینسکی کار را خراب کرده است. شخصیت های داستان به هیچ عنوان پرداخته نشده اند و صحبت و تصمیماتی که می گیرند بعضا تماشاگر را به تفکر و حیرت وا می دارد. متاسفانه بازی بد بازیگران فیلم هم مزید بر علت شده تا تماشاگر نتواند شخصیت های فیلم را باور کند. هایدن کریستیانسن بازیگری است که احتمالا در چند ساله آینده تبدیل به ستاره هالیوود خواهد شد، اما او در این فیلم نتوانسته کاری از پیش ببرد و تنها از نقطه A به نقطه B می رود و و در این بین بعضی مواقع هم از سایه ها می ترسد و بعضی مواقع هم شجاع دل می شود!. براد اندرسون ، کارگردان این فیلم که بیشتر یک سریالساز است تا فیلمساز، سریال معروف فرینج را در کارنامه هنری اش دارد و از بین معدود کارهای سینمایی اش می توان به فیلم تحسین شده ماشین کار اشاره کرد. اندرسون متاسفانه نتوانسته از موقعیت های ناب فیلم استفاده کامل را ببرد. ایده زندانی بودن چند نفر در یک فروشگاه و مبارزه با عامل خارجی که بر حسب اتفاق نه هیولا است نه انسان بلکه سایه است، می توانست موقعیت های نابی را خلق کند. اما اندرسون با تبعیت از کلیشه های رایج فیلمهای ترسناک از خلق نوآوری امتناع کرده و بجای آن شخصیت های داستان را همانگونه که تماشاگر پیش از تماشای فیلم انتظار داشت به تصویر کشیده است. تماشاگر تقریبا در هیچ زمانی از فیلم غافل گیر نمی شود و متاسفانه داستان را هم به راحتی پیش بینی می کند . برای درک این موضوع کافی است که نگاهی به شخصیت های داستان و شغل و پیشه آنها بیندازید تا به راحتی تا پایان داستان را بروید. لوک یک خبرنگار است و پاول یک آپاراچی سینما ( همان کسی که نور را بر پرده سینما می اندازد ) و دشمن کیست؟ سایه!.

ناپدید شدن در هفتمین خیابان اگر فیلمنامه و شخصیت پردازی بهتری داشت می توانست تبدیل به فیلم بسیار خوب شود. اگر ناپدید شدن... بازی کامپیوتری بود قول می دادم که یکی از بهترین های سال لقب می گرفت



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Scream 4 2011

Scream 4 2011

جیغ 4 : Scream 4

کارگردان : Wes Craven

نویسنده : Kevin Williamson

بازیگران :

Neve Campbell  ...  Sidney Prescott

Kristen Bell  ...  Chloe

Emma Roberts  ...  Jill Roberts

Courteney Cox  ...  Gale Weathers-Riley

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 111دقیقه

قسمت اول سری فیلمهای جیغ در سال 1996 ساخته شد. جیغ در آن مقطع به دلیل پرداخت خوب داستان و داشتن فضایی و معمایی و ترسناک توانست به فروشی بیش از 100 میلیون دلار در گیشه دست پیدا کند. دنباله های این سری اما نتوانستند به اندازه قسمت اول موفق باشند. اگرچه هیچگاه سری فیلمهای جیغ به یک فاجعه تبدیل نشدند اما افت محسوس کیفیت فیلم به  خصوص در قسمت سوم حس می شد. با اینحال جیغ پایه گذاری سبکی در فیلمسازی شد که بعدها دستمایه ساخت فیلمهایی نظیر می دانم تابستان سال گذشته چه کردی ، ولنتاین و بسیاری دیگر از فیلمهای معمایی - اسلشری شد.

خیلی نمی توان از داستان و فیلمنامه جیغ خلاصه نوشت چون بسیاری از هیجان فیلم را از بین می برد اما بصورت خلاصه می توان داستان فیلم را چنین توصیف کرد : 10 سال از آخرین باری که قاتل نقاب به صورت قتلهای زنچیره ای خود را انجام داد سپری شده. سیدنی پرسکات ( نیو کمپبل ) که بازمانده آن قتل ها است، حالا تبدیل به نویسنده ایی مشهور شده که زندگی آرام و به دور از ترس را تجربه می کند. سیدنی به تازگی برای پانزدهمین سالگرد قتل های زنجیره ای! به زادگاهش در شهر Woodsboro بر می گردد تا بتواند در آنجا به تبلیغ کتاب جدبدس به نام " خروج از تاریکی "  بپردازد. اما زمانی که سیدنی وارد شهر می شود، همزمان دو قتل فجیع رخ می دهد که علائم نشان دهنده این است که روش به قتل رسیدن این افراد ، شباهت زیادی به روش مورد استفاده قاتل نقاب بر چهره دارد.

مسئله ایی که ذهنم را پیش از تماشای فیلم مشغول کرده بود این بود که آیا تماشاگران نوجوان امروز هالیوود می توانند با نوع روایت داستان در جیغ 4 ارتباط برقرار کنند یا خیر؟ اما با تماشای فیلم به این نتیجه رسیدم که فیلم نه تنها طرفداران سری جیغ را راضی خواهد کرد، بلکه باعث جذب طرفداران جدیدی هم می شود. نوع روایت داستان کماکان بصورت سنتی است؛ جیغ 4 به مانند 3 برادر بزرگترش روایت گر داستان چند نوجوان است که هرکدام از آنها قرار است تا انتهای فیلم به شکلی از بین برود. این فیلمنامه به خودی خود کافی است تا طرفداران ژانر اسلشر - معمایی را به سینما بکشاند. اما آیا فیلم این قدرت را دارد که تماشاگر را راضی از سالن سینما خارج کند؟ من می گویم بله. فیلم اگرچه همان سبک سنتی خود را دنبال می کند اما المان های جدیدی را هم به خود اضافه کرده که باعث شده تا تماشاگران به هیچ عنوان احساس کهنه بودن فیلم را به خود راه ندهند . اگر خاطرتان باشد در سری جیغ همواره قاتل نقاب بر چهره و کارد به دست، به دنبال طعمه های خود می رفت و آنها را از پای در می آورد ( اگرچه کماکان بعد از سالها هنوز هم اغراق این صحنه ها بدجوری توی چشم می زند ) اما در جیغ 4 این قاتل مجهز به فناوری های روز شده و از قربانیان خود تصویربرداری هم می کند و مطابق درخواست امروز جوانان، از خشونت بیشتری هم در قربانی کردن افراد استفاده می کند. مطرج کردن مسائلی همچون فیس بوک و یوتیوب به عنوان پس زمینه قتل های زنجیره ایی یکی از بهترین ایده هایی بود که نویسنده فیلمنامه ، آقای کوین ویلیامسون و  وس کراون، کارگردان فیلم، از آن استفاده کردند. ویلیامسون و کراون به ترتیب به عنوان نویسنده و کارگردان در همه قسمت های فیلم جیغ حضور داشته اند و به همین دلیل اعتماد کردن به آنها کار چندان سختی نیست. این دو با بهره گیری از فرمول های کلاسیک ژانر اسلشر و مدرنیزه کردن فضای فیلم ، موفق شده اند تا جیغ 4 را در حد و اندازه های نام خودش به تماشاگران ارائه کنند.

البته این وفاداری به اصل خویش، سبب شده تا مشکلات سری جیغ به این فیلم هم انتقال پیدا کند! جیغ 4 کماکان از مشکلی به نام شخصیت های مصنوعی بهره می برد. کاراکتر های فیلم ، دقیقاً یادآور همان حال و هوای فیلم های تینیجری دهه 90 است که در آن نوجوان ها معمولاً موجوداتی با مغز تک سلولی بودند که بهتر می بود همه آنها توسط این قاتل نقاب دار از بین می رفتند! جالب است که تمام این شخصیت های تک بعدی به این فیلم هم منتقل شده اند و تنها فرق آنها با دوستانشان در فیلمهای قبلی این است که آنها چون با اینترنت و فیس بوک و... کار می کنند به نوعی امروزی ترند! اما متاسفانه این شخصیت ها در باطن هیچ تفاوتی با برادران بزرگشان نکرده اند و کماکان روی اعصاب تماشاگر سوهان می کشند. البته ذکر نکته ای هم لازم است و آن اینکه اگرچه ون کراون در عرصه ساخت فیلمهای ترسناک سابقه ایی طولانی دارد، اما با نگاهی کوتاه به فیلمهای وی به این نکته پی می بریم که در اکثر فیلمهای او ، خبری از عمق داستان و پیچیدگی شخصیت های داستان به چشم نمی خورد و همین ویژگی در جیغ 4 هم وجود دارد.

مجموعه بازیگران فیلم را جماعت نوجوان تشکیل می دهند. بازیگرانی که شدیداً به دنبال شهرت و افتخار هستند و تجربه هم نشان داده که معمولاً یک یا دو نفر از بازیگران این نوع فیلمها در آینده بازیگران بزرگی می شوند! اما نهایت صحبتی که فعلاً درباره آنها می توان مطرح کرد این است که آنها احتیاج به فیلمهای غیر اسلشری دارند تا بتوانند خودی نشان دهند وگرنه با حضور در نقش قربانی نمی توانند توفیقی کسب کنند. البته فیلم در بین نوجوانانش اما رابرتز را هم می بیند که نسبت به دیگر نوجوان ها شناخته شده تر است و به همین دلیل هم شخصیت محوری تری نسبت به دیگر بازیگران فیلم دارد.  به غیر از بازیگران نوجوان فیلم، جیغ 4 نام آشنایی به نام نیو کمپبل را با خود یدک می کشد. کسی که در تمام سری فیلمهای جیغ در نقش اصلی حضور داشته و در این فیلم هم ناظر و تحلیل گر قتل هاست. به نظرم کمپبل از زمان جیغ 3 تا به امروز کمی تنبل شده است! بازی خشک و بی روح وی در جیغ 4 اینگونه تداعی می کند که شاید وی را با استفاده از صفرهای زیاد چک به فیلم کشانده اند!

 

در کل به شما دوستانی که با سری جیغ خاطره دارید توصیه می کنم که فیلم را تماشا کنید. من در اینجا گفتم که فیلم مشکل دارد و... اما آیا این واقعا مهم است؟ جیغ 4 بعد از نزدیک به 11 سال دوباره ساخته شده است و ما می توانیم دوباره تجربه دیدن قاتل نقاب دار را داشته باشیم و این همان   دلیلی است که باید بخاطرش این فیلم را ببینیم.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در قسمت اول سری فیلمهای محبوب scary movie که در سال 2000 ساخته شد، قاتل نقاب دار فیلم جیغ به شدت به تمسخر گرفته شد. این دست انداختن به قدری ظریف و زیبا پرداخته شده بود که حالا در زمان دیدن جیغ 4 به همراه جمعیت ، هنگامی که اولین بار قاتل نقاب دار در فیلم ظاهر شد بجای اینکه مردم بترسند از ته دل قهقه ایی زدند

منتقد : میثم کریمی



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Final Destination 5 2011

Final Destination 5 2011

مقصد نهایی 5 : Final Destination 5

کارگردان : Steven Quale

نویسنده : Eric Heisserer ، Jeffrey Reddick

بازیگران :

Nicholas D'Agosto  ...  Sam Lawton

Emma Bell  ...  Molly Harper

Miles Fisher  ...  Peter Friedkin

Ellen Wroe  ...  Candice Hooper

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 92دقیقه

زمانی که اولین قسمت از سری فیلمهای « مقصد نهایی » را دیدم، سوژه ی این فیلم را تحسین کردم و امیدوار شدم که ژانر ترسناک در آغاز قرن بیست و یکم یه قدم به جلو برداشته و جنس ترساندنش هم تغییر کرده است. « مقصد نهایی » فیلم خوش ساختی بود که در آن همه نوجوانان فیلم به شکلی ناخوشایند توسط تقدیر کشته می شدند. قسمت دوم این فیلم اما بهترین در بین تمام قسمتها بود. مطمئنا کسانی که تمام قسمتهای این فیلم را تماشا کرده اند، صحنه ی مربوط به بزرگراه در قسمت دوم و آن تصادف وحشتناک که استادانه ساخته شده بود را بخاطر دارند. اما بعد از قسمت دوم رفته رفته کیفیت این فیلم دچار تنزل شد و تا این آخری که در سال 2009 با عنوان عجیب « مقصد نهایی سه بعدی » اکران شده بود هم ادامه یافت. حالا قسمت پنجم این سری فیلمها در حالی اکران شده که باز هم شاهد تکرار مکرر سوژه ی اولیه فیلم هستیم که اینبار حتی جزییاتش هم خسته کننده تر از قسمت های قبل شده و تماشاگر اینبار باید یک مامور اعصاب خرد کن که به شکل آزار دهنده ایی از قربانیان نجات یافته بازجویی می کند را هم تحمل کنند.

 

داستان تمام این 5 فیلم تقریباً مشابه همدیگر است و اگر فیلم را از اواسط هم نگاه کنید متوجه خواهید شد که قضیه از چه قرار است اما اگر بخواهم خلاصه ایی برای این داستان بگویم این می شود که : نیکلاس دی آگوستو ( سام لاوتون ) جوانی است که عاشق سرآشپز بودن و کار در یک رستوران معتبر است و... این نیکلاس روزی در روی یک پل در دست ساخت، همراه با دوستانش است که ناگهان به او الهام می شود که قراره این پل خراب شود و همه آنها به دیار باقی بشتابند اما قبل از این رخداد ، سم دوستانش را از این موضوع آگاه می کند و همگی آنها نجات پیدا می کنند. بعد از این ماجرا ماموری با نام بلوک ( کورتنی بی وینس ) به موضوع پیشگوئی سام از ماجرای فرو ریختن پل مشکوک می شود و جستجو از وی را آغاز می کند اما در ادامه این تحقیقات تک تک دوستان سم به رسم سنت دیرینه این فیلمها ، به شکل فجیعی به قتل می رسند تا یاد بگیرند که یا باید سر موقع بمیرند یا اینکه به بدترین شکل ممکن توسط جناب عزرائیل کشته شوند!.

 

در مورد « مقصد نهایی 5 » به نکات مهمی نمی توانم اشاره کنم زیرا اصلا چنین چیزی وجود ندارد!. فیلم بعد از 5 شماره همانی است که در قسمت اول توسط جیمز وانگ ساخته شده بود و حتی در مقایسه با آن فیلم ضعف های بیشتری هم دارد اما اجازه دهید ابتدا از نکات مثبت فیلم بگویم. برای طرفداران این سری از فیلمها بدون شک پرداخت و نحوه مرگ شخصیت ها مهمترین بحث فیلم است. باید خدمت این دوستان عرض کنم که کشت و کشتار در این فیلم مانند سابق حضور پر رنگی دارد و می تواند عطش طرفدارانش را حداقل برای یکبار سیراب کند. در این بین سکانسی در چشم پزشکی وجود دارد که واقعا آزار دهنده است!. حسی که تماشاگر در حین تماشای این سکانس خواهد داشت این است که میخی را در چشمانش فرو کرده اند و در حال چرخاندن آن هستند!. اما نکته جالب درباره این فیلم عکس العمل تماشاگران در سینما است که با لذتی وافر این صحنه ها را تماشا می کنند و هر بار که دَخل یکی از شخصیت های داستان می آید ، با همدیگر کلمه " Yes " را به نشانه تائید و لذت بردن از این صحنه فریاد می زنند!. نکته ی قابل ستایش دیگر در « مقصد نهایی 5 » فیلمبرداری بسیار خوب بریان پیرسون است که در سکانس ابتدایی فیلم در هنگام ریزش پل واقعاً شگفت انگیز است. در ادامه هم فیلمبرداری این فیلم بسیار تحسین برانگیز است اما ای کاش این هنر و دقت در فیلمی غیر از این اسلشر مورد استفاده قرار می گرفت. خوشبختانه یا متاسفانه ، صحنه های مربوط به کشت و کشتار شخصیت های این فیلم ( مخصوصاً سکانس چندش آور چشم پزشکی ) به بهترین نحو احسن و با ذکر تمام جزییات توسط بریان پیرسون فیلمبرداری شده است و شما می توانید از قتل این افراد با جزییات کامل آگاه شوید.

 

اما در باب نکات منفی باید عرض کنم که « مقصد نهایی 5 » نکته ی آزار دهنده ی جدیدی هم در خود دارد و همانطور که گفتم مامور بلوک اصلی ترین آن است. این مامور تجسس با حضورش در فیلم سبب شده تا ریتم فیلم کند شود و آن هیجان موردِ نیاز این فیلم که اصلی ترین دلیل تماشای  سری« مقصد نهایی » است از بین برود. ظاهرا نویسندگان این فیلم تنها او را به این دلیل به فیلم اضافه کرده اند تا هیجان تماشاگر را در هنگام تماشای فیلم بگیرد ، او را بر روی صندلی اش بنشاند و تعدادی دیالوگ بلا اسفاده برای او به نمایش در بیاورد. این تاخیر ها سبب شده تا برخلاف سری های قبل « مقصد نهایی » که انسانها بعد از فرار کردن از سرنوشت بلافاصله در جایی دیگر نفله می شدند، در این قسمت آنها زمانی که از دست عزرائیل فرار می کنند، ابتدا توسط آقای بلوک مورد بازجویی قرار بگیرند و سپس کشته می شوند!. این مامور بلوک بدجوری اعصاب خرد کن است.

 

کارگردان این قسمت از « مقصد نهایی » استیون کوال است که بعد از سالها دستیاری جیمز کامرون ، اینبار خودش تنها کارگردان فیلم است. کوال را می توان یکی از باتجربه ترین و سخت کارترین سینماگران در هالیوود به حساب آورد زیرا او تقریباً در تمام پروژه های مهم و وقت گیر جیمز کامرون نظیر « آواتار » ، « تایتانیک » و « ترمیناتور 2 » ، هم به صورت دستیار کارگردان و هم به عنوان سرپرست جلوه های ویژه فعالیت می کرده است. استیون کوال در « مقصد نهایی 5 » ثابت کرده که هنوز از زیر و بم کارگردانی به خوبی آگاه نشده و ضرباهنگ نامتوازن فیلم اصلی ترین دلیل برای این ادعاست. کوال اگرچه در نهایت، کشت و کشتار خلاقانه فیلم را به تماشاگر ارائه می کند ( البته در مقایسه با قسمتهای قبل این کشتارها کاهش پیدا کرده است ) اما فراموش کرده که اصلی ترین دلیل برای لذت بردن از سری فیلمهای « مقصد نهایی » در لبه پرتگاه نگه داشتن تماشاگر است و نه اینکه با دیالوگهای اضافه و بی معنا حوصله او را سر ببرد. اما در عوض پرداخت سکانسهای قتل به خوبی در این فیلم شکل گرفته است. نحوه مرگ شخصیت ها که در این مطلب به آن اشاره نمی کنم ، با ظرافتی مثال زدنی و به کمک CGI به خوبی ساخته شده و می تواند طرفداران پرشمار این سری فیلمها را راضی کند.

 

در نهایت باید بگویم که « مقصد نهایی 5 » نکته ی تازه ایی برای ارائه ندارد. تمام فرمول های فیلم همانی است که در قسمتهای قبل مورد استفاده قرار گرفته بود، با این فرق که اضافه گویی هم به آن اضافه شده است. « مقصد نهایی 5 » را علی رغم تمام ضعف هایی که در روایت داستان دارد به همه شما توصیه می کنم زیرا اگرچه فیلمنامه پر از اشکال است اما این فیلم فیلمبرداری خوب ، جلوه های ویژه دیدنی و از همه  مهمتر کشت و کشتار خلاقانه جناب عزرائیل را دارد که می تواند برای یکبار هم که شده شما را میخکوب کند

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد فیلم Don't Be Afraid of the Dark 2010

Don't Be Afraid of the Dark 2010

از تاریکی نترس : Don't Be Afraid of the Dark

کارگردان : Troy Nixey

نویسنده : Guillermo del Toro ، Matthew Robbins

بازیگران :

Bailee Madison  ...  Sally

Katie Holmes  ...  Kim

Guy Pearce  ...  Alex

Jack Thompson  ...  Harris

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 99 دقیقه

« از تاریکی نترس » براساس فیلمی تلویزیونی به همین نام که در سال 1973 به نمایش درآمد ساخته شده است. « از تاریکی نترس » فیلمی با بودجه محدود بود که توانست در اوایل دهه ی 70 میلادی طرفداران زیادی برای خودش دست و پا کند اما همانطور که گفتم به دلیل آنکه فیلمی تلویزیونی بود، چندان از طرف تهیه کنندگان جدی گرفته نشد. حالا بعد از نزدیک به 4 دهه، گیلرمو دل تورو که علاقه ی خاصی به ژانر وحشت آن هم از نوع کلاسیک اش دارد، تصمیم گرفت تا این فیلم را دوباره زنده کند تا شاید بتواند موفقیتی در گیشه بدست آورد. اما برخلاف رویه معمول، دل تورو اینبار خودش برای کارگردانی به پشت دوربین نرفت و بجای آن تصمیم گرفت تا تنها تهیه کننده و یکی از نویسندگان فیلم باشد. اما کی است که باور کند او دست روی دست گذاشته تا کارگردان تازه کاری به نام تروی نیکسی فیلم محبوبش را تنها کارگردانی کند!

 

سالی ( بیلیی مدیسون ) دختر کوچکی است که به علت درگیریهای شخصی مادرش برای ادامه زندگی به نزد پدرش آلکس ( گای پیرس ) فرستاده می شود. آلکس که بعد از طلاق از همسرش با دختری به نام کیم ( کتی هولمز ) معاشرت دارد ، به دلیل آنکه در حال مرمت یک بنای تاریخی است نمی تواند توجه چندانی به دخترش نشان دهد و متاسفانه کیم هم قادر به ارتباط برقرار کردن با سالی نیست. سالی که حالا تنهاتر از همیشه است، کم کم روحیه ایی ضعیف پیدا می کند و به نوعی دچار افسردگی می شود!. او در حال قدم زدن در عمارتی که پدرش وظیفه مرمت آن را برعهده دارد پی می برد که زیرزمینی مخفی در آنجا وجود دارد. او در این زیرزمین توسط صداهای مرموزی احاطه می شود که از او می خواهند تا آنها را آزاد کند و...

 

یکی از نکات قابل تقدیر درباره « از تاریکی نترس » این است که به خوبی شخصیت هایش را به تماشاگر معرفی می کند. در « از تاریکی نترس » رابطه بین سالی، آلکس و کتی به خوبی شکل می گیرد تا تماشاگر بتواند به زوایای مختلف زندگی آنها پی ببرد. آلکس در فیلم پدری است که غرق در کار و زندگی است و ورود دختر کوچکش هم نمی تواند تاثیری بر رفتار او بگذارد. در این بین سالی که بی توجهی های پدرش را می بیند و کتی را هم مناسبت دوستی نمی داند، به دنبال دوستی تازه می گردد که ناگهان سر و کله موجوداتی عجیب و غریب پیدا می شود که با توجه به موقعیت خاص سالی از او سوء استفاده می کنند و از محل خود خارج می شوند!. این داستان شاید در نگاه اول یک داستان ساده و تکراری باشد اما نکته ایی که « از تاریکی نترس » را از دیگر فیلمها جدا می کند این است که فیلم در روایت داستان خود شرایط عاطفی پدر و دختر را هم مورد بررسی قرار می دهد و آنها را به حال خود رها نمی کند.

 

اما این مسئله نباید شما را به اشتباه بیندازد که « از تاریکی نترس » فیلمی خانوادگی یا کودکانه است. « از تاریکی نترس »  امتیاز بزرگی دارد و آن این است که مخاطبش را همواره در استرس نگاه می دارد. پیش از این، فیلم« توطئه گر » موفق شده بود که چنین جَوی را در فیلم ایجاد کند که همین امر استقبال خوب تماشاگران را به همراه داشت. « از تاریکی نترس » اگرچه مانند « توطئه گر »، روح و جن درست و حسابی ندارد اما موجودات کوتوله ی فیلم به خوبی می توانند تا شما را تا انتهای فیلم آزرده خاطر کنند. البته باید این نکته را یادآوری کنم صحنه های ترسناک فیلم مناسب افراد نوجوان است و بعید می دانم که بزرگسالان چندان روی خوشی به آن نشان دهند. با اینحال در درجه بندی سنی فیلم کلمه R بکار رفته که به معنای آن است که افراد کمتر از 17 سال اجازه تماشای فیلم را ندارند. حالا چرا چنین درجه بندی سنی لحاظ شده، بنده نمی دانم اما باید اعتراف کنم که صحنه های ترسناک فیلم شاید برای اولین بار بتواند کمی شما را به خودتان بیاورد اما در نهایت چیزی به داشته های طرفداران ژانر ترس اضافه نمی کند. جنس ترس در « از تاریکی نترس » مبتنی بر سر و صداهای ناشناخته ، حضور ناگهانی یک موجود در جلوی دوربین و در نهایت سایه و توهمات است. با اینحال فیلم چند صحنه غافل گیر کننده هم دارد که مو را بر تن شما سیخ خواهد کرد ( در اینجا این صحنه ها را شرح نمی دهم زیرا  باعث از دست رفتن هیجان لازم به هنگام تماشای فیلم می شود ) و این نکته مهم را به تماشاگر یادآوری می کند که بهرحال  گیلرمو دل تورو این فیلم را تهیه کرده!.

 

بازی بسیار خوب دختر بچه فیلم به نام بیلیی مدیسون، اصلی ترین دلیلی است که شما را به هنگام تماشای « از تاریکی نترس » وادار به ترس می کند. این دختر بچه چنان بازی قوی و محکمی دارد که شما را مجبور به ترس از محیط پیرامونش می کند؛ ای کاش چند نمونه از این بچه ها در سینمای ایران هم یافت می شدند!. پدر و مادر سالی در این فیلم که به ترتیب، گای پیرس و کتی هولمز نقششان را بازی می کنند، به درخشانی بیلیی مدیسون نیستند اما حضورشان قابل قبول است.

 

در اینجا لازم است به چند مورد از اشکالات فیلم « از تاریکی نترس » هم اشاره ایی کنم. اغلب اشکلات« از تاریکی نترس » مرتبط به کوتوله های فیلم است. این موجودات شاید در برخورد اول کمی تماشاگر را بترسانند اما در ادامه تبدیل به موجودات احمقی می شوند که هی این طرف و آن طرف می دوند و توانایی غلبه انسان هم بر آنها کاملا مشهود است. این موجودات پیشینه مشخص و واضحی ندارند و هدف آنها از آزار و اذیت این خانواده هم واضح و منطقی نیست. پرداخت ضعیف این شخصیتها با ارائه جلوه های ویژه نه چندان جذاب، رنگ و بویی مصنوعی به خود گرفته است. CGI های بکار رفته در این فیلم در حد متوسط قرار دارند و حس مصنوعی بودن را به راحتی به تماشاگر منتقل می کند.

 

بهرحال در نهایت باید بگویم که « از تاریکی نترس » فیلم ترسناکی است که مطمئنا افراد زیر 20 سال را خواهد ترساند اما برای جوانان و مخصوصاً کسانی که صبح و شب به دنبال فیلمهای ترسناک می گردند، نکته تازه ایی نخواهد داشت. اما پیشنهاد من این است که حداقل یک بار آن را ببینید، به دیدنش می ارزد

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Apollo 18 2011

Apollo 18 2011

آپولو 18 : Apollo 18

کارگردان : Gonzalo López-Gallego

نویسنده : Brian Miller ،  Cory Goodman

ژانر : ترسناک

درجه سنی :  PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 88 دقیقه

 

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR

«آپولو  18 » بر پایه فرمول آشنایی به نام " این تصاویر واقعی است! "  ساخته شده است. آغازگر این نوع سینما را باید فیلم « پروژه جادوگر بلر » دانست. فیلمی که در زمان اکرانش سر و صدای بسیاری به پا کرد و خیلی ها را هم دچار وحشت فراوان کرد. دلیل ترس و وحشت مردم از « پروژه جادوگر بلر » به این دلیل بود که سازندگان در هنگام اکران فیلم ادعا کردند که آنها این فیلم را نساخته اند و تنها آن را پیدا کرده و تدوین نموده اند!. البته این نوع اظهار نظرها در آن دوران خریداران بسیاری داشت زیرا تا پیش از آن کسی با چنین روشی فیلم تولید نکرده بود. اما سالها بعد بار دیگر فیلم « فعالیت ماوراء طبیعی » با چنین روشی به اکران درآمد و با موفقیت قابل توجه ایی که در گیشه بدست آورد ثابت کرد که این نوع سبک فیلمسازی هنوز هم طرفداران فراوانی دارد. « آپولو  18» نیز بر پایه فرمول مشابه فیلمهای « پروژه جادوگر بلر » و « فعالیت ماورء طبیعی " ساخته شده است اما تفاوت عمده ایی با این 2 فیلم دارد.  محل وقوع رخدادهای« آپولو  18» برخلاف روال معمول که در یک خانه اتفاق می افتد، در خارج از جو زمین و در کره ماه دنبال می شود!. این فیلم درباره یکی از سفرهای سازمان فضایی ناسا به نام " آپولو 18 " است که البته هرگز به وقوع نپیوست.پیش از اینکه داستان فیلم را شرح دهم لازم است اشاره ایی نسبت به سفرهای آپولو و چرایی مرموز بودن آنها داشته باشم.

سلسله پروژه های سازمان فضایی ناسا که با نام " آپولو " در دهه ی 60 و 70 میلادی انجام گرفت، مربوط به سفرهایی به کره ماه بود که به منظور شناخت بیشتر و کشف ناشناخته های این قمر انجام گرفت. در این پروژه های پر هزینه که در دوران اوج رقابت فضایی بین ایالات متحده و شوروی صورت گرفت، ایالات متحده موفق شد تا عکسها و فیلمهای با ارزشی از سطح این سیاره بدست آورد. اما نکته ایی که هرگز مشخص نشد این بود که چرا به یکباره این پروژه ها کنسل شدند و ناسا دیگر اجازه پرواز سفینه ها به سمت این قمر را صادر نکرد!. البته در سالهای اخیر ابعاد تازه تری از اقدامات مخفی دولت آمریکا در قبال کره ماه مشخص شده است. گفته می شود که دلیل کنسل کردن پروژه های آپولو  مشاهداتی بود که فضانوردان در آخرین سفر خود به کره ماه بدست آورده بودند. ظاهراً آنها در این سفر به سرنخ ها و اتفاقات غیرعادی ایی پی برده بودند که در سطح سیاره ماه صورت گرفته بود و به نوعی آنها را وحشت زده کرده بود!. بعدها فردی به نام ویلیام روتلدج ادعا کرد که در سال 1976 در سفری مخفی با عنوان " آپولو 20 " که محصول مشترک بین ایالات متحده و شوروی بود، به ماه سفر کرده است و ادعاهای جالبی هم مطرح نمود. او اعلام کرد ماموریت او و دیگر فضانوردان در این سفر پی بردن به سفینه ایی ناشناخته بود که در سطح ماه قرار داشت. ویلیام و یک فضانورد روسی زمانی که به این سفینه رسیدند و وارد آن شدند، با صحنه ی شگفت انگیزی روبرو شدند. تحقیقات آنها بر روی این سفینه نشان می داد که قدمت آن حداقل به 1.5 میلیون سال می رسد!. در داخل این سفینه 2 خلبان وجود داشت که یکی از آنها زن بود. این زن که شبیه به انسانهای زمینی بود،6 انگشت داشت و تسمه ایی هم به دور سرش پیچیده شده بود و در کمال تعجب جسم اش هم سالم باقی مانده بود!. در آخر هم ویلیام اعلام کرد که ما جسد را به زمین منتقل کردیم و در حال حاضر  این جسد تحت مراقبت های شدید است. ویلیام روتدلج در حالی این اظهارات را مطرح کرد که تصاویر مستندی هم از این وقایع منتشر شده بود که مهر تائیدی بر ادعاهای وی می زد. آیا موجودات ناشناخته وجود دارند؟! بگذریم. داستان فیلم از این قرار است :

فیلم در آغاز بصورت نوشتاری به ما می گوید که تصاویر استفاده شده در این فیلم همگی مستند هستند و زمان آنها هم بالغ بر 80 ساعت بوده و ما آن را تدوین کردیم و نتیجه اش این فیلمی هست که شما می بینید! البته همانطور که گفتم شما زیاد این مطالب را جدی نگیرید چراکه حنای این دوستان دیگر رنگی ندارد!. بعد از عرایض فیلمسازان، فیلم با این موضوع شروع می شود که سفینه فضایی " آپولو 18 " براساس یک ماموریت فوق سری به کره ماه فرستاده می شود تا چند تحقیق درباره موارد مشکوک در این سیاره داشته باشد. اما فضانوردان این سفینه به محض رسیدن به مقصد به این نتیجه می رسند که ماه چندان هم جای ساکتی نیست!. در این قمر آنها با صداهای ناشناخته و ترسناکی روبرو می شوند که از دل تاریکی بیرون می آید و همچنین رد پاهایی که نشان از حضور موجودات زنده ی دیگری که در این قمر دارد و...

همواره بزرگترین مشکلات فیلمهای به این سبک ( همان " این تصاویر واقعی است!" ) این بوده که دلیلی برای اتفاقات رخ داده به تماشاگر ارائه نمی کنند و به عبارتی تماشاگر تنها وظیفه دارد از محیط فیلم بترسد بدون آنکه دلیل ترس خود را بداند!. اما « آپولو 18 » به دلیل مضمون جذاب و البته ناشناخته ایی که دارد به خوبی می تواند تماشاگران را تا آستانه جنون بترساند!. سازندگان به خوبی می دانستند که تماشاگران توجه ویژه ایی به ناشناخته ها - به خصوص خارج از سیاره زمین - دارند به همین دلیل تصمیم گرفتند تا بجای استفاده از بازیگر یا تصاویر سینماتیک، تصاویر فیلم را به صورت مستند تبدیل کرده تا تاثیر بیشتری بر مخاطب داشته باشد. فیلمبرداری به صورت سوپر8 با آن نویز و کیفیت نه چندان واضح که همه ما را به یاد یوری گاگارین می اندازد! کمک شایانی کرده تا این تصاویر باورپذیرتر از آب دربیایند. باید بگویم که فضاسازی در « آپولو 18 »  به شکل استادانه ایی شکل گرفته و امکان ندارد تا شما تفاوتی میان تصاویر مستند از فضا و تصاویر فیلم « آپولو 18 » بیابید.

بعد از فضاسازی عالی فیلم باید به نوع ترس در « آپولو 18 » اشاره کنم که در نوع خود کم نظیر است. در « آپولو 18 » سازندگان شما را نه با ترسهایی از جنس " بوووو " بلکه با ترس از تنهایی و سکوت مواجه می کنند. شما در « آپولو 18 » کمتر جسمی می بینید که بخواهید از آن بترسید و بجای آن تا دلتان بخواهد نَفَسِ فضانوردان و فضای خفقان آور کره ماه شما را به وحشت خواهند انداخت!. فیلم در لحظات ابتدایی روند معمولی قابل پیش بینی را سپری می کند اما به محض رسیدن فضانوردان به مقصد استرس و نگرانی آغاز می شود . در این محل تماشاگر شاهد مکانی است که هیچ انسان دیگری حضور ندارد و سکوت مطلق برقرار است اما به محض شنیدن اصوات عجیب ( بر طبق گفته یک فضانورد : شنیدن هر صدایی در فضا مو را بر تن فضانورد سیخ می کند! ) و ردپاهای مشکوک، مخاطب واقعا ترس را تجربه خواهد کرد. خوشبختانه صحنه های ترسناک فیلم « آپولو 18 » به اندازه کافی قابل قبول هستند و البته برای کسانی که از ماهیت جعلی فیلم اطلاعی نداشته باشند حتی می تواند کار را وخیم تر کند!.

از آن جهت که روایت فیلم در « آپولو 18 » به صورت مستند است، نمی توانم بازی بازیگران فیلم را ارزیابی کنم. نهایت مطلبی که می توانم درباره آنها بیان کنم این است حضور آنها طبیعی است و تماشگر هرگز این احساس را نخواهد داشت که آنها در حال بازیگری هستند. ظاهراً بازیگران فیلم برای بازی در « آپولو 18 » تمرین های سخت فضانوردی را پشت سر گذاشته اند زیرا تمام حرکات آنها حداقل برای من که چند فیلم مستند از حضور فضانوردان در خارج از زمین دیده ام کاملاً آشنا است.

اما باید به این نکته هم اشاره کنم که فیلم متاسفانه در یک سوم پایانی دچار نوعی سردرگمی می شود. ریتم مناسب فیلم به همراه فضاسازی های بی بدیل اش اگرچه توانایی فوق العاده ایی در درگیر کردن تماشاگر با موضوع عجیب و غریبش دارد اما در مواجه با انبوه سوالاتی که در یک سوم پایانی فیلم برای مخاطب به وجود می آید، ناتوان است. شاید برای فیلمی مانند « فعالیت ماوراء طبیعی » همینکه به موضوع معامله مادربزرگ با شیطان و از این دست دلائل پرداخته شود ، برای تماشاگر قانع کننده باشد اما زمانی که پای علم به میان می آید  دیگر نمی توان چشم بر این ضعف بست. اینکه صداهای ناشناخته فیلم به چه دلیل به گوش می رسند! یا اینکه اصلا ردپاها از کجا و چه زمان و برای چه در کره ماه وجود دارد؟! از جمله مسائل بی پاسخی است که در « آپولو 18 » مطرح می شود.

« آپولو 18 » فیلم جذابی است به شرط آنکه آن را تنها به عنوان یک سرگرمی ببینید. در این فیلم شما می توانید بیرون از سیاره زمین ، بر روی کره ماه شاهد اتفاقات ناشناخته ایی باشید که با استادی در کنار یکدیگر چیده شده اند تا شما را بترسانند!. « آپولو  18 » را به تمامی علاقه مندان به سینما توصیه می کنم. مطمئن باشید فیلم خوبیه



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Thing 2011

 

The Thing 2011

The Thing

کارگردان : Matthijs van Heijningen Jr.

نویسنده : Eric Heisserer ، John W. Campbell Jr

بازیگران :

Mary Elizabeth Winstead...Kate Lloyd

Joel Edgerton...Braxton Carter

Ulrich Thomsen...Dr. Sander Halvorson

Eric Christian Olsen... Adam Goodman

 

ژانر : ترسناک

درجه سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 103 دقیقه

 

یکی از فیلمهای ترسناک موفقی که حالا دیگر باید او را یک کلاسیک بدانیم ، « The Thing » است. این فیلم ابتدا در سال 1951 با عنوان « The Thing from Another World » با بازی مارگارت شریدان بر پرده سینماها ظاهر شد و توانست محبوبیت خوبی در بین تماشاگران بدست آورد. البته من فیلم ساخته شده در سال 1951 را ندیده ام اما کسانی که دیده اند گفته اند که فیلم مذکور بیشتر بر این نکته تاکید داشت که مردم می بایستی از موجودات ناشناخته بترسند و... بگذریم. در سال 1982 نیز یک بازسازی نصفه و نیمه از این داستان با عنوان « The Thing » به کارگردانی جان کارپنتر و بازی کرت راسل ساخته شده که تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما شد. این فیلم داستان یک گروه 12 نفره از محققان را روایت می کرد که با موجودی ناشناخته روبرو می شدند که شباهتی به دیگر موجودات زنده جهان نداشت. وضعیت این موجود به شکلی بود که بعد از کشتن هر یک از قربانیانش ، خود را به شکل آنها در می آورد و به همین دلیل امکان تشخیص او با انسانها وجود نداشت!. فیلمِ جان کارپنتر بجای اینکه همانند نسخه کلاسیک، بر ترسناک بودن موجود فضایی تاکید کند، ترجیح داد تا بیشتر بر پارانویای شخصیت های داستان مانور دهد که اتفاقاً به قدری هم جالب و حرفه ایی از آب درآمد که توانست نام این فیلم را در تاریخ سینما ماندگار کند. حالا بعد از گذشت 29 سال ، هالیوود بار دیگر تصمیم گرفت تا این موجود کپی کار(!) را زنده کند و آن را به جان انسانها بیندازد. البته « The Thing » جدید ، بازسازی محض از نسخه سال 1982 به حساب نمی آید و به نوعی یک مقدمه برای آن می باشد. در اینجا قرار است ما به چگونگی کشف این موجود و شناخت اعضای گروه اکتشاف پی ببریم.

کیت لوید ( مری الیزابت وینستید ) باستان شناسی است که علاقه بسیاری به کشف ناشناخته های کره زمین دارد. کیت به تازگی با پیشنهادی از طرف دکتر هالورسون ( اولریش توماس ) روبرو شده که در آن از وی خواسته شده تا به همراه گروه اکتشاف نروژی - آمریکایی ، به منطقه قطب جنوب سفر کند. کیت از پیشنهاد دکتر هالورسون بسیار خوشحال می شود و سریعاً کوله پشتی خود را بر می دارد تا به گروه اکتشاف بپیوندد. در مسیر اکتشاف این گروه در قطب جنوب ، آنها با بقایای یک سفینه فضایی روبرو می شوند که بسیار عجیب است. با نزدیک شدن به موقعیت سفینه ، آنها پی می برند که در زیر یک یخ، موجودی ناشناخته بصورت یخ زده وجود دارد که قدمت آن حدوداً به 100 هزار سال می رسد!. گروه به سرعت سعی می کند تا تمامی موارد کشف شده را به ایستگاه تحقیقاتی خود منتقل کنند تا آزمایشات لازم بر روی آنها انجام گیرد. بعد از انتقال به آزمایشگاه ، دانشمندان متوجه می شوند که موجود ناشناخته از لحاظ بیولوژیکی با انسان و در کل هر موجود زنده ی دیگری متفاوت است. اما در حین تحقیقات ،این موجود که گویی هزاران سال خواب بوده ، بیدار می شود و شروع به کشتن تک تک افراد گروه می کند. گروه که بسیار از وضعیت موجود ترسیده، سعی می کند تا هرطور که شده این موجود خطرناک را متوقف کنند اما مشکلی که با آن مواجه هستند این است که این موجود بعد از به قتل رساندن قربانیانش ، خود را به شکل آنها درمی آورد و به همین دلیل تشخیص او از انسانها کاری دشواری است...

تا پیش از نمایش این فیلم ، عده ایی از طرفداران « The Thing » 1982 ، انجمنی تشکیل دادند تحت عنوان " طرفداران باوفای فیلم کلاسیکِ کارپنتر ( که منظور از فیلم کلاسیک همان « The Thing » است ) ". این انجمن عجیب و غریب اعلام کردند که منتظر هستند تا یک « The Thing » به مانند نسخه کلاسیک 1982 ببینند و بس!. البته اینکه خواسته این گروه برآورده نمی شد کاملاً واضح بود، زیرا این فیلم در اصل مقدمه ایی بر اتفاقات « The Thing » سال 1982 است ، با اینحال فیلمی که امروز  بر پرده سینماها نقش بسته بیشتر از حد معمول با نسخه های کلاسیک اش تفاوت دارد!. اولین نکته ایی که درباره نسخه جدید این فیلم جلب توجه می کند این است که در این قسمت، سازندگان به خود زحمت نداده اند تا حس کنجکاوی تماشاگر در ارتباط با ماهیت و ظاهر موجود فضایی داستان تا اواسط فیلم زنده نگه دارند، به همین دلیل شما در همان ابتدای فیلم می توانید این موجود را برانداز کنید و پاسخ تمام سوالات خود را در همان ابتدا دریافت کنید!. این رویه غیرمعمول احتمالاً شوک بسیار بدی به طرفداران فیلم خواهد داد.

دیگر تغییری که این فیلم نسبت به نسخه کلاسیک در خود می بیند، پرداختن به شخصیت های داستان است. طرفداران « The Thing » 1982 به خوبی به خاطر دارند که هویت شخصیت های داستان در این نسخه کاملاً مجهول بود زیرا اصلاً احتیاجی به تعریف شخصیت نبود. « The Thing » در اصل داستان چند محقق با رسم و نشانی نامعلوم بود که گرفتار یک هیولای عجیب و غریب می شدند و می بایستی خود را از چنگال او رها می کردند. در نسخه کلاسیک، به هیچ عنوان به گذشته شخصیت های فیلم اشاره ی مستقیمی نمی شد و اصلاً هم برای تماشاگر مهم نبود که این آدمها چه گذشته ایی دارند!. اما در نسخه جدید تصمیم گرفته شده تا کمی هم به مسائل حاشیه ایی این داستان پرداخته شود. خوشبختانه این اشارات به درستی در فیلم قرار داده شده و اطلاعات مفیدی به تماشاگران، به خصوص طرفداران 2 آتشه نسخه کلاسیک ارائه می دهد. به عنوان مثال در نسخه کلاسیک شما کمترین میزان اطلاعی را از قرارگاه محققان نروژی نداشتید، اما در نسخه جدید سعی شده بیشتر به این مکان مرموز و محیط پیرامونش پرداخته شود.

در ارتباط با فاکتور ترس در این فیلم باید عرض کنم که اگرچه Heijningen ( کارگردان این فیلم که ذکر نام کامل او واقعاً ملال آور است) سعی کرده تا به نسخه سال 1982 وفادار باشد اما در این میان بعضی تغییرات ناخواسته سبب شده تا « The Thing » بیشتر به سمت یک فیلم اکشن متمایل شود. مهمترین دلیل این تغییرات بدون شک جلوه های ویژه است! همه طرفداران « The Thing » به خوبی به خاطر دارند که به دلیل فقدان دانش جلوه های ویژه در آن سالها، به تصویر کشیدن موجود ناشناخته داستان چندان منطقی به نظر نمی رسید. اما حالا در سال 2011 با ورود انواع و اقسام جلوه های ویژه به سینما ، هر کارگردانی وسوسه می شود تا یک موجود زشت و بد ترکیب خلق کند!. در نسخه جدید « The Thing » هم اگرچه موجود فضایی داستان به وضوح به تصویر کشیده نمی شود اما در مقایسه با نسخه 1982 بیشتر در صحنه است و تعداد درگیری با شخصیت ها هم به شکل شگفت انگیزی افزایش یافته است.

در  آخر باید بگویم که اگر از طرفداران « The Thing » سال 1982 هستید و منتظرید که شاهکاری مانند « The Thing » کارپنتر ببینید، سخت در اشتباهید. « The Thing » در سال 2011 اکشن تر و شلوغ تر از نسخه کلاسیک است. پیشنهادی که می توانم به شما داشته باشم این است که بدون توجه به نسخه ی کلاسیک ، که شاهکاری در سینمای هالیوود بود، به تماشای نسخه جدید بروید و از آن لذت ببرید. قول می دهم در این شرایط به راحتی از فیلم لذت ببرید



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Paranormal Activity 3 2011

Paranormal Activity 3 2011

فعالیت ماورای طبیعی 3 : Paranormal Activity 3

کارگردان : Henry Joost ، Ariel Schulman

نویسنده : Christopher B. Landon ، Oren Peli

بازیگران :

Katie Featherston...Katie

Sprague Grayden...Kristi Rey

Chloe Csengery..Young Katie

Jessica Tyler Brown...Young Kristi Rey

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 85 دقیقه

 

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR

یک خانه و 2 نفر آدم که دائماً از خودشان فیلم می گرفتند، سوژه ایی بود که در سال 2007 به واسطه ساخت فیلم « فعالیت ماورای طبیعی » طرفداران بسیاری را به سوی خود جذب کرد. داستان از این قرار بود یک روح نه چندان مهربان به دلائل شخصی! برای دختر جوانی به نام کتی مشکل ایجاد می کرد و خواب و آسایش را از او و نامزدش سلب می کرد. « فعالیت ماورای طبیعی » در سال 2007 با سوژه ی ساده و کارگردانی عالی، توانست به راحتی عنوان ترسناک ترین فیلم سال را از آن خود کند و حتی عده ایی پا را فراتر از این گذاشته و این فیلم را به عنوان بهترین فیلم ترسناک دهه برگزیدند. سپس به فاصله 3 سال، قسمت دوم این فیلم نیز بر پرده سینماها ظاهر شد. در قسمت دوم که یک مقدمه برای قسمت اول به حساب می آمد ، ما با خانواده خواهر کتی به نام کریستی آشنا می شدیم که در خانه آنها نیز اتفاقاتی مشابه آنچه برای کتی رخ داده بود ، به وقوع می پیوست. « فعالیت ماورای طبیعی 2 » اگرچه هرگز نتوانست موفقیت قسمت اول را تکرار کند اما روی هم رفته فیلم بدی هم نبود؛ حداقل خوبی این فیلم این بود که گذشته کریستی و دلیل حضور روح در خانه این 2 خواهر را برای تماشاگر روشن می کرد. اما « فعالیت ماورای طبیعی 3 » چه می گوید؟ با هم ببینیم :

سال 2005 است. کتی ( کتی فیدرستون ) که در قسمت اول و دوم به خوبی با او آشنا شدید ، در حال حاضر نزد خواهرش کریستی ( اسپراگ گرایدن ) حضور دارد. این 2 بعد از پیدا کردن یک نوار VHS قدیمی ، یاد و خاطراتشان را زنده می کنند اما این نوار چه محتوایی دارد؟ به سال 1988 بر می گردیم. کتی و کریستی ( به ترتیب کلوئی سنگری و جسیکا تیلر براون ) دو دختربچه کوچک هستند که نزد خانواده شان زندگی خوب و خوشی دارند. پدر آنها که دنیس نام دارد ( کریستوفر نیکلاس )، فیلمبردار مجالس عروسی است و به شدت هم به کار خود علاقه مند است. او تقریباً هرجایی که می رود یک دوربین در دست دارد و از زمین و زمان فیلم می گیرد!. اما مشکلی در این خانه وجود دارد، کریستی مدتی است که با دوستی خیالی به نام توبی صحبت می کند و این مساله باعث نگرانی خانواده او شده. کار به جایی می رسد که حتی او نیمه شب ها از خواب بر می خیزد و با دوست خیالی اش اختلاط می کند و در این بین چند اتفاق عجیب هم در خانه رخ می دهد!. پدر خانواده هم با مشاهده این وضعیت تصمیم می گیرد تا دوربین های خود را در مکان های مشکوک خانه کار بگذارد تا منشاً این فعالیت های ماورایی را بیابد اما... 

چیدن پازل اتفاقات دقیقاً مشابه 2 قسمت قبلی است. کسانی که 2 قسمت قبلی را مشاهده کرده باشند به راحتی می توانند حدس بزنند که در ادامه چه اتفاقاتی برای شخصیت های داستان - به خصوص کسانی که حضور روح را نفی می کنند! - رخ خواهد داد. اما این پازل آشنا در قسمت سوم مشکلاتی هم دارد. اگر خاطرتان باشد در قسمت اول فیلم ، میکا ( نامزد کتی ) با ارائه دلائل منطقی، حضور روح را در خانه نفی می کرد اما در ادامه به این باور می رسید که روح نه تنها در خانه اش حضور دارد، بلکه بسیار هم به آزار و اذیت علاقه مند است!. در قسمت دوم هم همسرِ کریستی پرداختی تقریباً مشابه میکا در قسمت اول داشت اما در قسمت سوم ، ما شاهد هستیم که پدر خانواده پیش از آنکه دلائل کافی برای کار گذاشتن دوربین در خانه اش داشته باشد، اقدام به این کار می کند. اقدام دنیس دقیقاً شبیه به زمانی می باشد که شما فرزند خردسالی داشته باشید که با خودش یا دوستی خیالی صحبت می کند ( اتفاقی که اغلب درباره کودکان رخ می دهد ) اما بجای اینکه او را کم کم از این عادت خارج کنید، تصمیم می گیرد تا دوربین کار می گذارید تا ببینید او چرا و چگونه با دوست خیالی اش صحبت می کند!. 

دیگر مشکل فیلمنامه قسمت سوم « فعالیت ماورای طبیعی » این است که نحوه به تصویر کشیدن اتفاقاتش دیگر رنگ و روی تازه ایی ندارد. اگر در قسمت اول تاکید میکا بر فیلمبرداری از اتفاقات غیرمعمول خانه -با وجود مخالفت های گاه و بیگاه کتی - باعث می شد تا تماشگر با شخصیت های داستان احساس نزدیکی کند، در قسمت سوم این تاکید بر فیلمبرداری باعث شده تا تماشاگر هرچه بیشتر به مصنوعی بودن فیلم پی ببرد. به عنوان مثال در صحنه ایی که روح خشن خانه ،برای جولی ( مادر بچه ها ) دردسر درست می کند ، دنیس در یک حرکت عجیب و غریب به جای اینکه به کمک همسرش بشتابد ، دوربین را در دستش می گیرد و به ثبت اتفاق رخ داده می پردازد! ( البته در این حین چند داد و بیداد الکی هم راه می اندازد! ) یا اینکه دنیس زمانی که به مسئله ایی مشکوک می شود و ترس تمام وجودش را دربر می گیرد، دوربینش را بدون هیچ دلیلی در دست می گیرد و حتی لحظه باز کردن در به وسیله دستگیره را هم فیلمبرداری می کند!. از این دست اتفاقات در « فعالیت ماورای طبیعی 3 » کم نیست. 

اما در بحث چگونگی پرداخت صحنه های ترسناک فیلم باید بگویم که « فعالیت ماورای طبیعی 3 » نسبتاً موفق عمل کرده است. فیلم در قسمت سوم بجای استفاده از 2 شخصیت اصلی قسمت های قبل، دو دختر کوچک را جایگزین آنها کرده که از یک طرف شکل کلیشه ایی به خود گرفته ( به قول یکی از همکاران : دیگر حالم از دختر بچه هایی که در فیلمها جن زده می شوند بهم می خورد! ) از طرف دیگر باعث شده تا تماشاگران از چهره ی معصوم آنها بترسند. اما روی هم رفته می توانم به شما بگویم که صحنه های ترسناک فیلم ، طرفداران این ژانر را راضی خواهد کرد. خوشبختانه دو کارگردان تازه کار این فیلم که تنها ساخته قابل توجه قبلیشان مستند « Catfish » بوده ، با دقت و هوشمندی توانسته اند در چهارچوب مشخص فیلم، صحنه های ترسناکی را خلق کنند که تماشای آنها در وهله اول می تواند مو را بر تن شما سیخ کند! به دلیل اینکه وصف این سکانس ها لذت تماشای آن را از بین می برد ، از شرح آن معذورم اما به شما این قول را می دهم که 15 دقیقه انتهایی فیلم بدجوری حال و روز شما را خراب خواهد کرد!

 

در کل می توانم بگویم که « فعالیت ماورای طبیعی 3 » از لحاظ واقع گرایی، پسرفتی قابل توجه داشته است اما از لحاظ پرداخت صحنه های ترسناک چیزی از قسمت های قبل کم ندارد. فیلم می تواند برای طرفداران ژانر ترسناک اثر قابل توجهی باشد اما برای تماشاگران معمولی سینما ، مطمئناً حکم شوک قلبی را خواهد داشت!.در پایان باید به نکته ایی که درباره « فعالیت ماورای طبیعی 3 » برایم جالب بود هم اشاره ایی کنم و آن اینکه فیلمبرداری این فیلم بصورت HD انجام گرفته، در صورتی که در سال 1988 بهترین کیفیت در نوارهای ویدئویی که اصطلاحاً VHS نامیده می شد ، پیدا می شدند!.  هنوز برایم مشخص نیست که آیا سازندگان از این اشتباه عجیب و غریب غافل بوده اند یا اینکه با آگاهی از آن ، اقدام به انجام اینکار کردند



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم 2012 Silent House

Silent House 2012

ژانر : ترسناک

نقد و بررسی فیلم

Silent House (خانه ساکت)

راجر ایبرت (امتیاز 2 از 4)

خانۀ ساکت از آن دسته فیلمهایی است که تماشاگر با دیدن آن مدام جیغ میزند و به قهرمان داستان میگوید، این کار را بکن، آن کار را نکن. دختری جوان که تقریباً در تمام مدت فیلم درون خانه ای تسخیر شده گیر افتاده است، تا اینکه بالاخره خودش را خلاص کرده و در جاده ای تاریک شروع به دویدن میکند تا عمویش او را سوار کرده و دوباره به خانه برش میگرداند!

نقش این دختر جوان که سارا نام دارد را Elizabeth Olsen خواهر کوچک Kate and Ashley (خواهران دوقلوی معروف هالیوود) بازی میکند که مدتی پیش شاهد بازی فوق العاده اش در غالب شخصیت پیچیدۀ نقش اول فیلم "Martha Marcy May Marlene" در سینما بودیم. Olsen که در آن فیلم استعداد بازیگری اش را به رخ همگان کشیده بود، اینبار به بازیگران جوان امروز هالیوود نشان میدهد که چگونه باید نقش یک دختر وحشت زده را بازی کنند.

اول گفتم که خانۀ فیلم تسخیر شده است، اما خوب قضیه بهمین سادگی هم نیست. خانۀ ساکت بازسازی فیلمی اروگوئه ای است که هر دو ادعا دارند تمام فیلم را تنها در یک برداشت گرفته اند. البته من شک دارم. اگر این طور باشد، بنظرم خانه ساکت بهترین تک برداشت (single take) بعد از فیلم Rassian Ark بحساب میاید که با نمایی از لب دریاچه شروع شده، جاده را دنبال کرده و وارد خانه میشود. سپس همراه با قهرمان فیلم مدام از پله ها بالا و پایین میرود. در این تکنیک کار فیلمبردار خیلی مشکل است بطوریکه اگر کارگردان بخواهد کات دهد، اینکار باید بدون آنکه تماشاگر متوجه شود انجام بپزیرد. در این فیلم بنظر میرسد در جاهایی که دوربین آنقدر جلو میاید که تصویر سیاه میشود، این کاتها اتفاق میافتد.

به هر صورت! دوربین همیشه نزدیک به سارا است. حتی بعضی اوقات بنظر میرسد که بر روی دوش خود او قرار دارد و چقدر Olsen خوب توانسته ترس و دلهره را تا پایان فیلم پیوسته به تماشاگر منتقل کند. او که چهرۀ زیبای هم دارد که کاملاً احساسات درونش را در خط و خطوت آن میتوان مشاهده کرد، قادر است حرکاتش را جلوی دوربین بخوبی متناسب با شرایط داستان تنظیم کند. نه زیاده روی میکند، نه تمارض میکند و نه سعی دارد بیبینده را بیخودی هیجان زده کند. بهترین زمانهای بازی اش هم مواقعی است که ساکت است و با چهره اش بازی میکند.

خود خانۀ ساکت، ویلایی است تابستانی، نسبتاً بزرگ و سه طبقه با تعداد کمد و در. درهایی که تمامشان انگار رو به پله ها باز میشوند. سارا، پدرش جان و عمویش پیتر وارد خانه میشوند. در این لحظه با اینکه روز است ولی پنجره های بسته فضای داخل خانه را تاریک کرده اند. وقتی سارا در خانه تنها میشود صداهای عجیب و غریبی میشنود. صدای پا، قژ فژ، نفس کشیدن، خش خش پله ها و جیغ. انگار که خانه مدام صدایی با ریتمی مشخص تولید میکند.

سارا که آهسته و قدم به قدم خانه را جستجو میکند، بالاخره پدرش را دوباره مییابد اما عمویش خانه را برای مدتی ترک میکند. اینجاست که شرایط بدتر میشود. در واقع داستان فیلم به طور غیر منتظره ای با اضافه شدن عناصری سورئال وارد فازی جدید میشود. اجسادی در وان حمام، توالتهای آویزان شده به دیوار و خونهایی که مدام از جاهایی مختلف جاری میشوند.

تمام تعریفهایی که از فیلم کردم، تنها مربوط به سکانسهای اول آن میشود. در واقع با جلو رفتن فیلم مشخص میشود که خانه و داستانی که در آن اتفاق میافتد، فقط ابزاری برای ساختن اثری است مانند خیلی از فیلمهای تکراری که با همین تم ساخته شده اند. هیچ توضیح قانع کننده ای هم برای این چرخش موضوع داده نمیشود. آخر فیلم هم بنظر تا اندازه گنگ و غیر ضروری میرسد. این طور نیست؟

ارزش یک فیلم با دوباره دیدنش مشخص میشود. من فیلم را در نمایش پیش از اکرانش دیدم. تعدادی دختر سه ردیف جلوتر از من نشسته بودند که گاه به گاه جیغ میزدند و بعد میخندیدند. در واقع درستش هم همین است. شما با دیدن صحنه ای ترسناک میترسید و بعد، از این که فیلم چقدر خوب شما را ترسانده خوشحال میشوید. اگر هدفتان همین است، خانه ساکت واقعاً بدردتان میخورد. اما اگر دنبال منطق اتفاقاتی هستید که در فیلم میافتد. باید بگویم که آخرش هم چیزی دستگرتان نمیشود

 

 

کارگردان : Chris Kentis, Laura Lau

نویسنده : Gustavo Hernández

 

 

تاریخ اکران : مارس 2012

 

زمان فیلم : 85 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی : R



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Devil Inside 2011

 

The Devil Inside 2011

 

شیطان درون  : The Devil Inside

کارگردان : William Brent Bell

نویسنده : Matthew Peterman ، William Brent Bell

بازیگران :

Fernanda Andrade ...Isabella Rossi

Simon Quarterman...Ben

Evan Helmuth...David

Ionut Grama...Michael

و...............

ژانر : ترسناک

درجه سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال )

زمان : 87 دقیقه

 

منتقد : میثم کریمی

همیشه گفته شده که برای ساخت یک فیلم بفروش نیازمند ایده ای جدید و بودجه ایی قابل توجه هست تا بتوان کار را به سرانجام رساند. این قبیل فیلمها عموماً در ژانر اکشن دسته بندی می شوند و در جریان آن شما می تواند هر چند دقیقه یکبار انفجار ، تعقیب و گریز ، بدلکاری و...ببینید! اما این قانون چند سالی هست که گرفتار یه بند اضافه شده و آن ساخت فیلمِ " مستندی " است. نحوه ساخت این نوع فیلمها به این صورت است که شما یک دوربین کرایه می کنید و چند نفر بازیگری که تابحال هیچ کدام از آنها در هیچ جای پرده ی نقره ایی و حتی صفحه تلویزیون مشاهده نشده را گرد هم می آورید و به سراغ یک سوژه ترسناک می روید! برای ساخت این نوع فیلمها احتیاجی نیست که ریسک انجام دهید و چند ده میلیون دلار ناقابل را از سرمایه گذار دریافت کنید و همیشه استرس برگشت پولتان را داشته باشید، بلکه می توان به راحتی با داشتن 500 هزار الی 1 میلیون دلار ، فیلمهای ترسناک  " مستندی " را تولید کرد و مهمتر از همه اینکها در هر صورت شما برگشت سود خواهید داشت! « شیطانِ درون » جدیدترین فیلم ترسناکی است که بر پایه این فرمول آشنا ساخته شده است.

داستان فیلم درباره زنی به نام ماریا رزی ( سوزان کراولی ) است .این خانم که با عالم ارواح و غیب ارتباط تنگاتنگی دارد، در سال 1989 در جریان یک جن گیری در خانه شخصی اش ، 3 نفر از افراد حاضر در جریان این جن گیری را به قتل می رساند! پس از این ماجرا ماریا دستگیر می شود اما به دلیل آنکه تشخیص داده می شود که در زمان انجام اینکار تعادل روانی نداشته، به بیمارستانی در شهر رم ( ایتالیا ) برده می شود تا در آنجا تحت مراقبت باشد. بعد از 20 سال از گذشت آن شب وحشتناک، دخترِ ماریا به نام ایزابل ( فرناندا آندراده ) تصمیم می گیرد به سراغ مادرش برود تا ببیند وضعیت او به چه شکل است و اگر کمکی هم از دستش بر می اید انجام دهد. در ادامه او به همراه خود عواملی از جمله یک فیلمساز (!) و جن گیرانی را همراه می کند اما...

در ساخت فیلمهای ترسناک به سبک " دوربین روی دست " مهمترین عامل جذابیت و موفقیت ، بهره گیری از محیط اطراف و ایجاد لحظه های ناب توسط آن است که « شیطانِ درون » هیچکدام از این فاکتورها را در خود نمی بیند. روایت « شیطانِ درون » اصلی ترین دلیل ضعف فیلم به شمار می آید. در سکانس ابتدایی فیلم ما شاهد هستیم که تمام وقایع اتفاق افتاده در سال 1989 به شکل مستند به تماشاگر نشان داده می شود و در ادامه هم گریزی به قوانین واتیکان برای جلوگیری از ثبت لحظه های جن گیری زده می شود، این داستان همانطور که متوجه شده اید قرار است با زیر پا گذاشتن قوانین واتیکان به سراغ یک جن گیری اساسی برود و ما را حسابی بترساند! تا اینجای کار می توان انتظار یک فیلم ترسناک خوب بر پایه همان فرمول های همیشگی را داشت تا در اوایل سال جدید میلادی ما را بترساند، اما زمانی که ما با ماریا رزی در بیمارستان آشنا می شویم تمام ذهنیت مثبتی که از این فیلم داشتیم به باد می رود. این شخصیت بیشتر از آنکه فکرش را می کردم ساده و بی آلایش هست و نویسندگان فیلم هیچ زحمتی برای کمی ترسناک تر جلوه دادن آن به خرج نداده اند. او ناگهان صدایش را به مرد و زن و ابلیس و... تغییر می دهد اما شاید « شیطانِ درون » از معدود فیلمهای ترسناکی باشد که در این لحظه هیچ تماشاگری را نمی ترساند! در واقع متاسفانه باید بگویم که تیپ و پرداخت شخصیت ماریا رزی به قدری پیش پا افتاده است که کمتر تماشاگری می تواند ارتباطی درست و حسابی با او برقرار کند، این ضعف در لحظه هایی از فیلم بحرانی تر هم می شود و متاسفانه کار به جایی می کشد که حتی باعث تبسم تماشاگر می شود! به عنوان مثال در سکانس هایی که کشیش در حال صحبت کردن با جن درون ماریا هست، شما به راحتی می توانید به دیالوگ های بی معنی و مضحک رد و بدل شده بین این 2 بخندید و کسی هم شما را بابت این قضیه سرزنش نخواهد کرد!.

مشکل دیگر « شیطانِ درون » دوربینی است که در دست فیلمبردار محترم قرار دارد و تمام لحظات درمان رزی را ثبت می کند. متاسفانه این فیلمبردار به حدی با دقت صحنه های مربوط به جن گیری را به تصویر می کشد که تماشاگر حتی یک فریم از این وقایع را از دست نمی دهد! فیلمبرداری « شیطانِ درون » به قدری حرفه ایی انجام گرفته که فیلم ناخودآگاه حس واقعی بودن فیلم را از تماشاگر سلب می کند!

بازی بازیگران هم به مانند روایت ضعیف فیلم، مملوء از اغراق است. همانطور که گفتم در ساخت چنین فیلمهایی اصلاً لازم نیست از چهره های سینمایی استفاده کنید و قرارگیری چند بازیگر گمنام ( حتی نا بازیگر ) در کنار یکدیگر می تواند مشکل شما را برطرف کند. البته در « شیطانِ درون » بازیگرانی حضور دارند که اگر به سریال های آمریکایی علاقه داشته باشید شاید چهره آنها را دیده باشید. اما این امتیاز هم سبب نشده تا شاهد بازی های قوی از بازیگران باشیم. « سوازن کراولی » که در این فیلم جن زده شده، گرچه سعی کرده نقش اش را با الگوبرداری از آثار موفق سالهای گذشته ( به خصوص « جن گیر » معروف ) ایفا کند اما در اجرا تبدیل به کلیشه های آشنایی شده که هیچ جذابیتی برای تماشاگر به جا نمی گذارد. شاید بهتر می بود که تا بدین حد بر روی حرکات او زوم نمی شد تا شاهد ضعف های بازیگری و البته ضعف شخصیت پردازی بد او نباشیم. « فرناندا آندراده » هم به عنوان کسی که می خواهد مادرش را از این جنون نجات دهد، قابل لمس نیست. او بیشتر از آنکه نقشی محوری در فیلم داشته باشد بیشتر شبیه به یک بهانه برای ورود کشیشان به زندگی ماریا هست و  پس از این ورود، به حاشیه رانده می شود. این خانم بازی در چندین سریال را در کارنامه اش دارد اما شخصاً اولین بار است که او را می بینم و باید بگویم که این اولین برخورد اصلاً خوب نبوده!

در نهایت باید به پایان بندی احمقانه فیلم اشاره کنم که تیر خلاص را به پیکره فیلم وارد می کند و تماشاگر را به خنده وا می دارد! متاسفانه ذکر این پایان عجیب و غریب به دلیل از بین رفتن هیجان تماشای فیلم ( اگر هیجانی وجود داشته باشد! ) جایز نیست اما همانقدر می توانم بگویم که شما با چیزی بدتر از پایان بندی فوق العاده مضحک فیلم « آخرین جن گیری » روبرو خواهید شد!

« شیطانِ درون » یکی از ضعیف ترین فیلمهای ترسناکی است که در یک سال اخیر مشاهده کرده ام. مطمئنم اگر این فیلم در ماه دسامبر سال 2011 اکران می شد، می توانستم نامش را به عنوان ضعیف ترین فیلم ترسناک سال اعلام کنم! سازندگان « شیطانِ درون » بعد از تماشای فیلم به تماشاگران می گویند که پرونده " ماریا رزی " هنوز هم باز است و اگر می خواهید از این خانم بیشتر بدانید به وبسایتی که اعلام می کنیم بروید و اطلاعات مورد نظر را کسب کنید! در سایت که می رویم به جز بیوگرافی و چند جزییات بی منبع که هیچ کجا تائید نشده ، چیزی دیگری را پیدا نمی کنیم و در آخر هم می فهمیم که کلاً سرکار بوده ایم! شاید زمانش رسیده باشد که تحولی در ساخت این نوع فیلمها به کار گرفته شود، جداً تا کی می خواهیم داستان هایی را که سازندگان فیلم آنها را نوشته اند و به ما می گویند که واقعی است را باور کنیم و اینقدر هم به این واقعی بودن تاکید کنیم تا در آخر با تمام وجودمان آن را باور کنیم؟



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم Underworld: Awakening

 

Underworld: Awakening

ژانر : اکشن، فانتزی، ترسناک

بازیگران:

Kate Beckinsale,

Michael Ealy

India Eisley

خلاصه داستان:

سلین خون آشام که در قسمت قبل، بعد از کلی درگیری به عشق نیمه خون آشام و نیمه گرگ نمای خود رسیده بود در این قسمت توسط انسانها زندانی و به مدت 12 سال در یک آزمایشگاه نگهداری  می شود.   12 سال بعد، او به همراه کودکی از زندان مخوفی که در آن حبس بود فرار می کند و نوبت آن است که هم حقایقی را کشف کند و هم انتقام خود را از کسانی که او را زندانی کرده بودند بگیرد.

 

منتقد : ریچارد کورلیس / تایم

در این فیلم که قسمت چهارم سری فیلم های «دنیای ماوراء» Underworld محسوب می شود، هم نوعان خون آشام کیت بکینسیل Kat Beckinsale و گرگ نماها که دشمن آنها هستند، علیه گونه ی پلید دیگری می جنگند، یعنی انسان ها.

هر وقت مدیران استودیو های فیلمسازی فکر کنند که برای حفظ موفقیت تولیداتشان در گیشه بهتر است قبل از اکران عمومی هیچ نقد و بررسی خاصی درباره ی آن فیلم نوشته نشود، حاضر نمی شوند فیلم را پیش از تاریخ اکران برای منتقدین به نمایش بگذارند. به هر حال ما متوجه می شویم. در پیش گرفتن چنین روندی معمولاً به این معنی است که فیلم مورد نظر فیلمی بی ارزش از کار در آمده است. با این حساب فیلم «دنیای ماوراء: بیداری»Underworld Awakening - چهارمین قسمت این سری که اولین آن سال 2003 ساخته شد و راوی حکایت دشمنی ازلی میان خون آشام ها و لیکن ها (همان گرگ نماها) بود - پنج شنبه ی هفته ی گذشته در میان دسته گل هایی که سعی در مخفی کردن حس شرم حامیان مالی آن بودند، بالأخره به نمایش در آمد.

اما کمی غافلگیر کننده بود. بین تمام فیلم هایی که تصمیم سازندگان آنها برای عدم نمایش پیش از موعد برای منتقدین، نشانه ی کیفیت پائین آنها بوده، Underworld Awakening فیلم بسیار خوبی به شمار می رود.

Kate Beckinsale
در فیلم «خیزش لیکن ها» Rise of the Lycans که مقدمه ای بود بر قسمت سوم سری فیلم های  Underworld، حضور نداشت و حالا در این قسمت مجدداً در نقش خون آشام زیبارو، سلین ظاهر می شود. Kate Beckinsale جوان و با طراوتی که دو دهه ی پیش توسط کنت برانا Kenneth Branagh از میان شاگردان «انجمن هنرهای نمایشی دانشگاه آکسفورد» برای بازی در فیلم « هیاهوی بسیار برای هیچ» Much Ado About Nothing برگزیده شد، حالا دیگر آن شور و حرارت سابق را از دست داده و آنچه از خود به نمایش می گذارد زنی زیبا رو و سر سخت است.
دیدن Beckinsale 38 ساله در نقش یک خون آشام واقعاً لذت بخش است، به خصوص اگر یکی از لیکن ها باشید.

واقعا دیدن این زن چشم آبی با کت های بلند براق و گیسوانی که در جهت های مختلف پیچ و تاب می خورند، هر چند به عنوان یک خون آشان، باز هم تجربه ای جذاب است!

سلین که به یکی از گونه های فرعی خون آشام ها به نام  فرشتگان مرگ / Death Dealers تعلق دارد، از قابلیت ها و مهارت های خاصی برخوردار است. او می تواند انسان ها، گرگ ها و انسان های خفاش نما را در نبرد شکست دهد، می تواند به راحتی از روی بام ساختمان های بلند بپرد و موقع فرود آمدن هم هیچ بلایی سرش نیامده باشد، و حتی می تواند از رگبار شلیک های پی در پی گروهی از پلیس های ابله و دست و پا چلفتی جان سالم به در ببرد. حتی یکی دیگر از مأموران حفظ صلح مستقیم به پیشانی او شلیک می کند، اما پیشانی اش خراشی سطحی برمی دارد و گلوله طوری پرت می شود بیرون که انگار مغز سلین هسته ی هندوانه ای را تف کرده باشد! در همین حین سلین هم به حال عادی برگشته و با تغذیه از خون مهاجم بخت برگشته، دلی از عزا درمی آورد. کمی بعد تر، وقتی داشت از چاقوی ضامن دارش برای روشن کردن ماشین استفاده می کرد، یکی از تماشاگرها فریاد زد: "با من ازدواج کن!"

در فیلمنامه ی این اثر که شش نویسنده در نگارش آن نقش داشته اند (یکی از آنها Len Wiseman، همسر Beckinsale و کارگردان قسمت اول Underworld است)، انسان ها بالأخره متوجه حضور خون آشام ها و لیکن ها در میان خود شده اند و برای ریشه کن کردن نسل آنها مصمم هستند. از آخرین باری که کسی سلین را دیده دوازده سال می گذرد. او تمام این سالها به عنوان «سوژه ی شماره ی یک» در آزمایشگاه دانشمند نابکاری به نام جکوب لین (با بازی Stephen Rea) به صورت منجمد نگهداری می شده است. «سوژه ی شماره دو» دختری است به نام ایو (با بازی India Eisley)، که سلین او را هم از محفظه ی یخی خارج می کند و همراه خود به اقامتگاه خون آشام ها در زیر زمین های شهر می برد.

حضور سرزده ی این دو زن، رئیس گروه توماس (با بازی Charles Dance) را آشفته می کند. پسر توماس، دیوید (با بازی Theo James) توسط گونه ی خطرناکتری از لیکن ها که دکتر لیک در آزمایشگاه خود پرورش داده کشته می شود و اینجاست که سلین به روشی خارق العاده او را از نو زنده می کند و با اینکار دوستی و نظر مثبت توماس را به دست می آورد. سلین شکم جسم بی جان دیوید را می شکافد و دستش را درون حفره ی سینه ی او فرو می کند - نمایی از چشم انداز اندام های داخلی او نشان داده می شود - و با حداکثر قدرت خود قلب او را ماساژ می دهد تا جایی که بالأخره دوباره به کار می افتد.

فیلم Underworld 4 در سطح فیلم اول این سری نیست، اما باز هم میان فیلم هایی که در این هفته اکران شدند و قهرمان اصلی آن ها یک زن بود، بهترین مورد به شمار می رود و به راحتی فیلم «غیر قابل کنترل» Haywire با نقش آفرینی Gina Carano را پشت سر می گذارد. به نظر من، میان فیلم های دنباله داری که به خون آشام ها و گرگ نما ها و اینجور موجودات می پردازند، «دنیای ماوراء» Underworld نسبت به «افسانه گرگ و ميش» The Twilight Saga برتری دارد. Måns Mårling و Björn Stein، دو کارگردان سوئدی فیلم که ساخت مشترک فیلم تریلر «سرپناه» Shelter با بازی جولیان مور Julianne Moore را هم در پرونده ی خود دارند، سبک اروپایی / Euroflash و ابتکاری خود را برای تولید این پروژه نیز، به کار می بندند:
سایه های نقره فام بر سر و روی بازیگران دیده می شود، تکنیک لایو-اکشن و جلوه های گرافیک کامپیوتری CGI ماهرانه با یکدیگر تلفیق شده اند، و اینطور به نظر می رسد که  اکثر بازیگر ها جز Beckinsale مدام در حال اخم کردن هستند.

علاوه بر این به کرّات شاهد صحنه های شکستن شیشه و پاشیده شدن خون به اطراف هستیم که Mårling و Stein هر چند دقیقه یکبار، برای اینکه تماشاگران در ازای اضافه بهای بلیط نمایش سه بعدی فیلم هیجان بیشتری تجربه کنند، در فیلم گنجانده اند.

نقطه ی اوج فیلم در انبار زیرزمینی آزمایشگاه دکتر لیک شکل می گیرد و شامل چهار نبرد مجزّاست که در هر کدام یکی از شخصیت های مثبت زن یا مرد در برابر یکی از لیکن های شروری که هورمون هایشان دستکاری شده و رشد غیر عادی داشته اند، به مبارزه می پردازند. مبارزات چهارگانه ی میان این هشت نفر آنچنان هوشمندانه طرح ریزی شده که دیگر مثل یکی از نماهای اولیه ی فیلم، مخاطب را آزار نمی دهد. در نمای مورد نظر شاهد جنازه ای هستیم که از ارتفاع زیادی بر روی سقف یک ماشین پرتاب شده است. این نما که از یک فیلم پلیسی محصول کشور هنگ کنگ به نام «اعمال شيطانی» Infernal Affairs - فیلم The Departed بازسازی همین فیلم بود که البته نتوانست به جایگاه موفق آن دست پیدا کند- تقلید شده است، در نهایت از پس انتقال فضای هیجانی خود بر می آید.

اینکه بحث ما به تعریف چند لحظه ی کوتاه زد و خوردهای سنگین و تصادف های ماشین ختم شده است، شاید بیانگر این باشد که نباید توقع داشته باشیم فیلم Underworld Awakening، مانند نمایشنامه ی کلاسیک «بیداری بهار» Spring Awakening تأثیرگذار باشد. این فیلم جز کشاندن مخاطب به سالن های سینما هدفی را دنبال نمی کند. اما می تواند تفاوت میان دو نوع خاص از فیلم های اکشن را نشان دهد: اکشن هایی مانند فیلم ارجح منتقدین Haywire، که کارگردان آن Steven Soderbergh پیش از این برنده ی جایزه ی اسکار بوده است اما توجه چندانی به جریان داستان و حفظ پیوستگی عناصر داستانی نشان نمی دهد، و فیلم هایی مانند Underworld که ساخت آنها از انسجام و یکپارچگی لازم برخوردار است.
اولی فیلمی پر ادّعا اما کوته فکرانه است و دومی فیلم ساده ای ست که هوشمندانه ساخته شده است. من شخصاً لذت بردن از ویژگی های هوشمندانه ی یک فیلم خون آشامی بی ادّعا و سرگرم کننده را ترجیح می دهم

 

 

کارگردان : Måns Mårlind, Björn Stein

نویسنده : Len Wiseman

 

 

تاریخ اکران : ژانویه 2012

 

زمان فیلم : 88 دقیقه

زبان : English

درجه سنی :R



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Divide 2011

 

The Divide 2011

سال 2012 بالاخره آمد.سالی که پیش بینی شده است پایان دنیا و آخرالزمان را در پی خواهد داشت.در چند سال اخیر فیلم هایی با مضمون پایان دنیا بسیار زیاد ساخته شده است.اما صادقانه بگم فیلم جدا شده (به نظرم این کلمه ترجمه فارسی مناسبی برای این فیلم باشد) از سایر این جور فیلم ها کمی جداست.در واقع نسخه به روز رسانی شده می باشد.

جدا شده، آخر الزمان و پایان دنیاها را به دلیل فعال و پرتاب کردن بمب های اتم بر سر ملت ها می داند.در صحنه های اولیه این فیلم شاهد آن هستیم که نیویورک مورد حمله اتمی قرار گرفته است و در یک لحظه همه جا را آتش و دود فرا می گیرد. هشت نفر ازساکنان یک آسمان خراش موفق می شوند خود را به زیر زمین این برج برسانند و به طرز باورنکردنی نجات می یابند.اما نجات یافتن به معنای زندانی شدن در آن زیر زمین برای همیشه می باشد.هرگونه تلاش برای خروج از انجا، آلوده شدن به تشعشعات هسته ای و به دنبال آن مرگ را برای آنها به دنبال خواهد داشت.


از اینجا داستان اصلی ما شروع می شود.کسانی که در این زیرزمین گیر افتاده اند دارای خصوصیات رفتاری عجیب هستند.گیر افتادن درآن محیط بسته و نمناک از یک طرف،ترس از مردن،و پایان دنیا از طرف دیگر احساس درست فکر کردن را از این گروه گرفته است.

کارگردان که قبلا از این فیلم کار گردانی فیلم Hitman را بر عهده داشته است، 8 شخصیت داستان را به خوبی توصیف می کند.نکته هیجان انگیز این است که هر هشت نفر از این گروه جدا شده از بقیه دنیا یک رازی را با خود حمل می کنند. و در واقع دچار نوعی عذاب وجدان هستند که به دلیل گناهی که انجام داده اند خود را مستحق مرگ می دانند اما همچنان با درمانده گی نفس می کشند.تم و زیر بنای این فیلم شبیه به فیلم مه The Mist 2007 می باشد.در هر دو فیلم دلیل اصلی نابودی زمین و تبدیل آن به جهنم، خود انسان می باشد.حال که این گروه هشت نفره از آن انفجار اتمی زنده مانده اند به زودی به وسیله خودشان نابود خواهند شد.


جدا شده The Divide فیلمی است که ارزش دیدن دارد.هشت نفر از آدم های معمولی که روز قبل ممکن است پدر مهربان، مادری فداکار، و یا انسان هایی با کمالات و دارای حس بشر دوستانه بوده باشند. امروز به دلیل آخرالزمان برای نجات، هر کدام از انها به فکر از بین بردن دیگری می باشد. جدا شده فوریه 2012 به صورت محدود به روی پرده سینما می رود.

تهیه شده توسط:
MAH


نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Woman In Black 2012

 

The Woman In Black 2012

ژانر : درام، ترسناک، هیجانی

 کارگردان : James Watkins

نویسنده : Susan Hill (novel), Jane Goldman

 تاریخ اکران : فوریه 2012

 زمان فیلم : 95 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی : PG-13

 

بازیگران:

Daniel Radcliffe

Janet McTeer

Ciarán Hinds

نقد و بررسی فیلم

The Woman in Black (بانوی سیاه پوش)

فیلم زن سیاهپوش اولین اقتباس سینمایی از رمان کوتاه و پرطرفدار Susan Hill است که تابحال نسخه های مختلفی از آن در رادیو اجرا و در تلویزیون به نمایش درآمده است. تئاتر ساخته شده بر اساس آن نیز بعد از "تله موش" اثر Agata Christi که 60 سال بر روی صحنه است ،دومین اجرای سابقه دار در لندن بحساب میآید. تئاتری که نمایشنامه آن توانسته بودن استفاده از عناصر و لوازم ساده و ارزان قیمت صحنه، داستان مواجهه وکیلی جوان بنام آرتور کیپس با زنی غیر طبیعی که رفتاری همانند ارواح دارد را به زیبایی به تصویر بکشد. داستانی که در فضایی تاریک، هراس انگیز و شیطانی واقع در شمال انگلستان اتفاق میافتد که گویی قواعد زمانی و فیزیکی در آن به هم خورده است. با وجود اینکه در اقتباسهای مختلف قسمتهایی از داستان به نوعی تغییر داده شده است ولی هسته اصلی آن یعنی حس انتقام جویی زن سیاهپوش نسبت بچه های خانواده های دیگر که ناشی از عشق دیوانه وارش به کودک گم شده ی خودش است، در تمام این آثار ثابت مانده است. حسی که موجب هراس تماشاگران بخصوص آنهایی که دارای فرزند هستند میشود.

تعجبی نیست که تکیه رسانه ای تجاری مانند سینما که سعی دارد عموماً داستانهای را به صورت سر راست و بدون استفاده از استعارات ادبی روایت کند، عمدتاً بر روی افزایش تعداد کودکان قربانی داستان است که هراس بیشتری در تماشاگران امروزی به وجود میاورد. تغییر دیگری که Goldman در فیلمنامه اش نسبت به رمان اصلی داده است، تبدیل شخصیت اول داستان یعنی کیپس (با بازی Radcliffe) به پدری مجرد است که همسر خود استلا (با بازی Sophie Stuckey) را چهار سال پیش (همانند مرگ بسیاری از مادران در دوره ویکتوریا) به هنگام زایمان فرزندشان جوزف از دست داده است.

این تغییر ساختار به Goldman و همچنین کارگردان اثر Watkins اجازه داد تا کمی حس عشق و دلتنگی و حتی فضایی عرفانی را نیز قبل از پرداخت به اصل داستان به فیلم تزریق کنند. حسی که بیش از پیش به وکیل جوان داستان انگیزه اتمام ماموریت ناخوشنایندش را میدهد. ماموریتی کاری که در آن باید اوراق و مدارک خانم مسنی که اخیراً فوت شده است را در خانه ای بزرگ و دورافتاده اش سر و سامان دهد. کاری که وی تنها بخاطر تامین هزینه مراقبت از فرزندش جوزف وادار به انجامش شده است.

خانه ای ترسناک که در انتهای مسیری باریک و پرپیچ و خم واقع شده است (قسمتهایی که در جزیره Osea، لوکیشن محبوب فیلمسازان، فیلمبرداری شده ). مسیری که گاه گاه عبور از آن بخاطر مه و جزر و مد دریا غیر قابل استفاده میشود. محیطی تاریک و هراس انگیز که با طبیعت خاص خود مناظر فوق العاده ای را بر روی پرده سینما به تصویر میشکد.

در طول شبهای وحشت آوری که کیپس علیرغم هشدار ساکنان محلی شهر در خانه پیرزن سکونت دارد، اتفاقات مختلفی مطابق با آنچه در رمان آمده است (البته با سر و صدای های اضافه) برایش پیش میاید. با این وجود Watkins خلاقیت اش را درآوردن تعلیق ها در سکاسنها خالی از تحرک و اکشن بخوبی نشان میدهد. تنها تحلیل نما به نمای فیلم میتواند مشخص کند که چهره ها و بدنهایی که گاه گاه در قسمتهای حاشیه ای قاب تصویر ظاهر میشوند، آیا واقعی هستند تا زایده ترس و توهم تماشاگر. اما در نماهایی که تصویر واضحتری از زن سیاهپوش مشاهده میشود، فیلم تا اندازه از کارهای ژاپنی در ژانر وحشت به خصوص Ringu اثر Hideo Nakata وام گرفته است.

با وجود اینکه سری فیلمهای هری پاتر توانایی کافی برای بازی کردن در نقش انسانی وحشت زده را به هنرپیشه اول فیلم یعنی Radcliffe داده است، ولی در این فیلم این حس را چندان خوب به تماشاگر منتقل نمیکند. شاید بخاطر این باشد که وی هنوز آنقدر بزرگ نشده است که بتواند حس نگرانی و دلهره یک پدر را در چهره اش نشان دهد.

اما خوشبختانه بازیگران مکمل بخوبی این خلاً را پرکرده اند. بخصوص Ciaran Hinds در نقش یکی از مالکین شکاک شهر و Janet McTeer در نقش همسر وی که غم و غصه او را به جنون کشیده است. گریم و طراحی لباس بچه هایی که به صورت بی تحرک در فیلم حضور دارند هم قابل تقدیر است.

فیلم در نیمه دوم جذابیت و کشش سکانسهای ابتدایی را ندارد که البته آن را میتوان گردن هر کسی غیر از فیلمبردار اثر Tim Maurice-Jones انداخت! کسی که استادانه و با زیرکی حس اجرای روی صحنه را با استفاده از نور پایین درآورده است. پایان فیلم متاسفانه زیادی احساساتی است. ولی خوب، اگر یک مقدار با دید غیر مادی و فرازمینی (عرفانی) به آن نگاه شود، چندان هم غیر منطقی بنظر نمیرسد.

مشاهده تریلر این فیلم(کلیک کنید)

ورایتی

 

مترجم : بهروز آقاخانیان

 منبع: سایت نقد فارسی



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» نقد و بررسی فیلم The Cabin in the Woods

 

 

The Cabin In The Woods 2012

  کارگردان : Drew Goddard 

 

نویسنده : Drew Goddard ، Joss Whedon

 بازیگران :

Kristen Connolly...Dana

Chris Hemsworth ...Curt

Anna Hutchison...Jules

Fran Kranz...Marty

Jesse Williams...Holden

 ژانر : ترسناک

 درجه سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال )

 زمان : 95 دقیقه

 دریو گادر و جاس ویدن، دو تن از سینماگرانی هستند که به واسطه فعالیت های مشترکشان و به عبارتی علاقه ای که به کار با یکدیگر دارند، در دنیای رسانه شناخته می شوند. این دو خود را از طرفداران پروپا قرص فیلمهای ترسناک معرفی کرده اند و معتقدند که نمی توانند حتی یک روز بدون تماشای این فیلمها زندگی کنند! « کلبه ای در جنگل » اولین ساخته مشترک این دو می باشد که البته اینبار تنها نام دریو گادر به عنوان کارگردان آورده شده است و جاس ویلدن تنها به عنوان نویسنده با این فیلم همکاری کرده است. این دو مدتی قبل از به نمایش درآمدن فیلمشان عنوان کرده بودند : «کلبه ای در جنگل نامه عاشقانه آنها به ژانر وحشت است! »

داستان فیلم درباره 5 جوان سرخوش است که تصمیم می گیرند برای تفریح و خوشگذرانی به کلبه ای در جنگل بروند. جنگلی که این 5 نفر پا در آن می گذارند جای بسیار زیبایی است اما هرچه که آنها به مقصد نزدیک می شوند متوجه می شوند که همه چیز آنطور که تصور می کردند رویایی نبوده! با اینحال آنها به راه خود ادامه می دهند تا اینکه به کلبه مورد نظر که کاملاً متروکه و عجیب و غریب است می رسند. بعد از سکنی گزیدن این 5 دوست در این کلبه، خوشی های آنها آغاز بکار می کند و تمام نگرانی هایشان را درباره کلبه مورد نظر از بین می برد اما دیری نمی گذرد که آنها مورد حمله جماعت زامبی قرار می گیرند و همچنین متوجه می شوند که در جای جای این کلبه میکروفن و دوربین کار گذاشته شده و...

داستان « کلبه ای در جنگل » برای کسانی که به تماشای فیلم نرفته اند، سرشار از کلیشه هاست. شما پیش از تماشای فیلم در خلاصه داستان مشاهده خواهید کرد که 5 جوان به یک کلبه متروکه می روند و سپس به نوبت به ملکوت اعلی می پیوندند! جوانانی که به ساده ترین شکل ممکن به مخاطب معرفی می شوند؛ کرت ( با بازی کریس همسورث یا همان ثور خودمان ) یک ورزشکار است و مشخص است که در ادامه داستان قرار هست فعالیت های فیزیکی زیادی انجام دهد، یک دختر مو بلوند و کاملاً کوته فکر به نام جولز ( آنا هاچیسون ) که تنها یاد گرفته به دیگران بچسبد! دختری دیگر به نام دانا ( کریستن کانلی ) که دست کمی از جولز ندارد و تنها خصیصه اش سر دادن جیغهای بنفش است، یک بچه درس خوان حساس به نام هولدن ( جسی ویلیامز ) و بالاخره یک مرد دیگر به نام مارتی که اغلب محیط فیلم را تبدیل به کمدی می کند!

اما دریو گادر برای اینکه فیلم را از حالت کلیشه خارج کرده د و تماشاگر را راضی از سالن سینما خارج کند، سعی کرده از فرمول های کلاسیک و جواب پس داده ژانر ترسناک استفاده کند. به همین جهت شما در هنگام تماشای « کلبه ای در جنگل » با یک فیلم اسلشری ساده روبرو نیستید بلکه می بایستی همزمان به دیالوگ ها و موقعیت های کمدی فیلم هم واکنش نشان دهید! این خصیصه که به وضوح از مجموعه فیلمهای « کلبه وحشت » در دهه ی 80 الگوبرداری شده، فضای خشک و تکراری فیلم را جدای از جریان اصلی این ژانر کرده است.

اما ایرادی که می توان به « کلبه ای در جنگل » گرفت این است که ادغام ژانر ترس و کمدی را خیلی دیر انجام می دهد که همین مشکل سبب شده تا نیمه ابتدایی فیلم شباهت چندانی با نیمه دومش نداشته باشد! کارگردان در نیمه اول فیلم که همه چیز خوب و خوش است تمام مقدمات را فراهم می کند تا مخاطب در ادامه ترس از محیط را تجربه کند اما به محض اینکه سر و کله زامبی ها و تحرکات عجیب خانه پیدا می شود، ناگهان کارگردان کمدی را وارد کار می کند و تماشاگر را که به ریتم فیلم عادت کرده، دچار شوک می کند. در واقع می توان گفت که اگر دریو گادر از ابتدای فیلم فرمول مورد نظرش را بکار می برد می توانست واکنش بهتری از مخاطب دریافت کند اما با تغییر ناگهانی ژانر همه چیز را بهم ریخته است.

با اینحال باید بگویم که « کلبه ای در جنگل » هنوز هم دلائل زیادی در خود دارد تا شما را مجاب به دیدن فیلم کند. معماهایی که در فیلم مطرح می شوند به اندازه کافی حس کنجکاوی مخاطب را بر می انگیزد تا اتفاقات فیلم را دنبال کند. البته برای کسانی که سالهاست فیلمهای ژانر ترسناک را دنبال می کنند کار چندان مشکلی نخواهد بود تا باز شدن گره های فیلم را پیش بینی کنند چراکه شخصیت ها همانطور که گفتم، بسیار ساده پرداخته شده اند و با یک نگاه گذری به آنها می توان پی به هویت اصلی شان برد! اما درباره فاکتور ترس باید اشاره کنم که « کلبه ای در جنگل » آنچنان که انتظار می رفت نتوانسته موفق شود. شاید دلیل اصلی که تماشاگر در جریان تماشای این فیلم نمی ترسد این باشد که کمدی، چاشنی این صحنه ها شده است و به همین جهت نمی توان از زامبی های خشن این فیلم واهمه ای داشت!

اما نکته جالب درباره « کلبه ای در جنگل » اینکه اگر شما از مخاطبان قدیمی فیلمهای ژانر ترسناک باشید به راحتی پی خواهید برد که نوع فیلمبرداری در این فیلم فیلم شباهت های فراوانی به سری فیلمهای « جیغ » و یا « کلبه وحشت » دارد. این اتفاق به دلیل حضور پیتر دمینگ در مقام فیلمبردار این فیلم بوده که می توان گفت یکی از کسانی است که بیشتر عمرش را در حال تصویربرداری فیلمهای ترسناک گذرانده است! صحنه های ورود زامبی ها به کلبه و درگیری آنها با انسانها به واسطه فیلمبرداری خاطره انگیز دمینگ، تماشایی است.

بازیگران « کلبه ای در جنگل » اما نتوانسته اند حضور چشمگیری در این فیلم داشته باشند. شاید در این بین تنها کریس همسورث باشد که به واسطه شهرت قبلی اش توانسته نگاه های بیشتری را به خودش جلب کند اما باید در مجموع گفت که هیچ یک از بازیگران این فیلم کار خاصی صورت نداده اند. احتمالاً بعد از تماشای این فیلم تنها خاطره ای که از بازیگران این فیلم در ذهنتان نقش خواهد بست، داد و فریادهایی است که به وسیله خانمها سر داده می شود و بجای اینکه تماشاگر را بترساند، آنها را تا آستانه ناشنوایی پیش می برد!

در مجموع باید بگویم که « کلبه ای در جنگل » فیلم قابل دفاعی است و می تواند در بازار ضعیف فیلمهای ترسناک یک اتفاق خوب باشد. این فیلم اولین تجربه کارگردانی دریو گادر به حساب می آید و به نظرم او در آینده بتواند حرف های بیشتری برای گفتن داشته باشد چراکه هرچه باشد او یک عاشق سینه چاک ژانر ترسناک است

منتقد : میثم کریمی

MovieMag.IR



نويسنده : HM | تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب
تصاویر فیلم Battle - Los Angeles
The Godfather 1972
Inception 2010
The Town 2010
نقد و بررسی فیلم The Avengers
Hanna 2011
Hesher 2010
God of War: Ascension - خدای جنگ : معراج
The Lord of the Rings: The Return of the King (ارباب حلقه ها: بازگشت سلطان
The Dark Knight (شوالیه تاریکی)
بهترین فیلم های تاریخ سینما و بهترین های دهه گذشته به انتخاب راجر ایبرت
تحسین غیرمنتظره آیت الله قائم مقامی از فیلم اصغر فرهادی
«جدایی نادر از سیمین» نامزد دریافت جایزه اسکار ایتالیایی شد
اسکار بی اعتبار است
12 Angry Men (دوازده مرد خشمگین)
The Good, the Bad and the Ugly (خوب، بد، زشت)
فهرست نامزدها و برندگان جوایز اسکار 2010
Pulp Fiction (داستان عامه پسند)
The Godfather: Part II (پدرخوانده 2)
The Godfather (پدرخوانده)
The Shawshank Redemption (رستگاری در شائوشنگ)
نقد و بررسی فیلم Seven Samurai
10 فیلم برتر دنیا از دیدگاه سایت
اخرین مطالب
معرفی فیلم Playback
معرفی فیلم Silent House
معرفی فیلم The Raid: Redemption
معرفی فیلم Wrath of the Titans
معرفی فیلم Titanic 3D
نقد و بررسی فیلم The Iron Lady
نقد و بررسی فیلم The Grey
نقد و بررسی فیلم Shame
کین خواهان و فروش جهانی180میلیون دلاری
تریلر آخرین اثر «ریدلی اسکات» منتشر شد / بهمراه لینک دانلود
پوسترهایG.I.JOE 2 و prometheus
نقش جوزف گوردون لویت در بتمن مشخص شد
تریلر سوم «ظهور شوالیه تاریکی» منتشر شد / دانلود تریلر
نخستین نگاره ازآرنولد در فیلم The Expendables 2
نقد و بررسی فیلم Ghost Rider: Spirit of Vengeance
نقد و بررسی فیلم Project X
نقد و بررسی فیلم John Carter
نقد و بررسی فیلم The Raid: Redemption
نقد و بررسی فیلم Wrath of the Titans
نقد و بررسی فیلم Case 39 2009
نقد و بررسی فیلم Paranormal Activity 2 2010
نقد و بررسی فیلم Saw 3D 2010
نقد و بررسی فیلم The Rite 2011